باجریقیهلغتنامه دهخداباجریقیه . [ قی ی َ ] (اِخ ) فرقه ای از متصوفه منسوب به باجریقی . رجوع به باجریقی شود.
باجریقیلغتنامه دهخداباجریقی . [ ] (اِخ ) ابن خلدون مینویسد: در شهر دمشق بتاریخ ابن کثیر دست یافتم و در ذیل حوادث سال 724 هَ . ق . شرح حال باجریقی را بدین سان دیدم : شمس الدین محمد
باریسیهلغتنامه دهخداباریسیه . [ سی ی َ ] (ص نسبی ) مؤنث باریسی معرب پاریسی . زن منسوب بپاریس . رجوع به پاریس شود.
بادرقیهلغتنامه دهخدابادرقیه . [ ] (اِ) آن بود که زنان بر دوک کنند و بتازی آنرا فلکه خوانند. (اوبهی نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ لغت نامه ).
بارقیةلغتنامه دهخدابارقیة. [ رِ قی ی َ ] (ع ص نسبی ، اِ) کاسه های بزرگ بارقییه منسوب به بارق کوفه . ابوذؤیب گوید : فما ان هما فی صحفة بارقیةجدید امرت بالقدوم و بالصقل .(از تاج ال
باجریقیلغتنامه دهخداباجریقی . [ ] (اِخ ) ابن خلدون مینویسد: در شهر دمشق بتاریخ ابن کثیر دست یافتم و در ذیل حوادث سال 724 هَ . ق . شرح حال باجریقی را بدین سان دیدم : شمس الدین محمد
جلولاءلغتنامه دهخداجلولاء. [ ج َ ] (اِخ ) شهری است مشهور بافریقیه که بین آن و قیروان بیست وچهار میل فاصله است . آثار قدیمه و برجهای بناهای قدیمی در این شهر دیده میشود. آبهای جاری
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَم َ ] (اِخ ) ابن علی بونی قرشی . مکنی به ابوالعباس وملقب به تقی الدین و شرف الدین ؛ شیخ طریقت از مردم بونه شهری بافریقیه . وفات 622 هَ . ق . و بقولی 6
ابوالرمداءلغتنامه دهخداابوالرمداء. [ اَ بُرْ رَ ] (اِخ ) بَلوی . صحابی است . به مصر اقامت گزید و هم بافریقیه درگذشت .
نابللغتنامه دهخدانابل . [ ب ُ ] (اِخ ) اقلیمی است از اقالیم افریقائی واقع بین تونس و سوسة. (معجم البلدان ). موضعی است بافریقیه . (منتهی الارب ).