باجبگیرفرهنگ مترادف و متضاد۱. اخاذ، باجستان، باجگیر ۲. رشوهخوار، رشوهستان، رشوهگیر، مرتشی ≠ باجده، راشی
باج بگیرفرهنگ انتشارات معین(بِ) (ص مر.) باج گیر، کسی که به سبب زور و نفوذ خود از دکان دارها و غیره وجوهی اخذ کند.
باج بگیرفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهباجگیرنده؛ باجستان؛ کسی که بهزور و قلدری از دیگران باج میگیرد.
باجگیرلغتنامه دهخداباجگیر. (نف مرکب ) گیرنده ٔ باج و خراج . باژبان . عشار. زباب . مکّاس . گمرکچی . ساعی . باجدار. (آنندراج ). رجوع به قاموس کتاب مقدس ذیل باجگیر شود.
باجگیرانلغتنامه دهخداباجگیران . (اِخ ) دهی از دهستان پشتکوه بخش اردل شهرستان شهرکرد در 8هزارگزی جنوب خاور اردل ، در مسیر راه اردل واقع شده . دامنه ٔ کوه ، معتدل . سکنه ٔآن 532 تن و
باجستانفرهنگ مترادف و متضاداخاذ، باجبگیر، باجخواه، باجگیر، رشوهخوار، رشوهستان، رشوهگیر ≠ باجده، باجبده
باجگیرلغتنامه دهخداباجگیر. (نف مرکب ) گیرنده ٔ باج و خراج . باژبان . عشار. زباب . مکّاس . گمرکچی . ساعی . باجدار. (آنندراج ). رجوع به قاموس کتاب مقدس ذیل باجگیر شود.
باجگیرانلغتنامه دهخداباجگیران . (اِخ ) دهی از دهستان پشتکوه بخش اردل شهرستان شهرکرد در 8هزارگزی جنوب خاور اردل ، در مسیر راه اردل واقع شده . دامنه ٔ کوه ، معتدل . سکنه ٔآن 532 تن و
باجگیرانلغتنامه دهخداباجگیران . (اِخ ) دهی جزء دهستان سربند سفلی بخش سربند شهرستان اراک در 33000گزی جنوب آستانه و 15000گزی ایستگاه فوزیه . کوهستانی ، سردسیر. سکنه ٔ آن 362 تن وآب آن