باتمجینلغتنامه دهخداباتمجین . [ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان حومه ٔ بخش مرکز شهرستان قزوین در 15هزارگزی شمال باختر مرکز بخش و 12هزارگزی راه عمومی . معتدل . سکنه ٔ آن 202 تن است . آب آن
باتمانلغتنامه دهخداباتمان . (اِخ ) دهی از دهستان میاندربند بخش مرکزی کرمانشاه در 72هزارگزی شمال کرمانشاه و 5هزارگزی خاور شوسه ٔسنندج . دامنه ، سردسیر. سکنه ٔ آن 500 تن و آب آن از
باتمانلغتنامه دهخداباتمان . (ترکی ، اِ) از بت (بط) بمعنی مرغابی و مان (علامت تشبیه ) مرکب است . وزنه . سنگ ترازو (سنگ های ترازوی قدیم بصورت بَت بوده است ). || من . رجوع به باتمن ش
باتمانقلیج بالالغتنامه دهخداباتمانقلیج بالا. [ ق ِ ج ِ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان آتش بیک بخش سراسکند شهرستان تبریز در 47هزارگزی باختر سراسکند و 32هزارگزی شوسه ٔ تبریز - میانه . کوهستانی ، مع
بادرنگلغتنامه دهخدابادرنگ . [ دِ رَ ] (ص مرکب ،ق مرکب ) باتمکین و باثبات . استاد گوید : با درنگ آمد نگارم با عذار باده رنگ بادرنگی زیر ران بر کف گرفته بادرنگ . (از رشیدی ). || کُن
بوندهلغتنامه دهخدابونده .[ ب ُ وُ دَ / دِ ] (ص ) آهسته . (رشیدی ) (جهانگیری ). مرد آهسته و باتمکین . (برهان ). مرد آهسته و با هیبت و نخوت . (انجمن آرا). مرد باحیا و باشرم . سلیم
گران رکابلغتنامه دهخداگران رکاب . [ گ ِ رِ ] (ص مرکب ) کسی را گویند که در روز جنگ به حمله ٔ خصم از جا نرود و ثابت قدم باشد و جای خود را نگاه دارد. (برهان ) (آنندراج ) (غیاث ). || کنا
باوقارلغتنامه دهخداباوقار. [ وَ ] (ص مرکب ) موقر. وقور. شکوهمند. سنگین . باوقر. باعزت . باتمکین . (آنندراج ). گران سنگ . مقابل سبکسر. برابر سبکسار.
بوهلغتنامه دهخدابوه . [ ب ُ وَ ] (ص ، اِ) درختی راگویند که هرگز بار و ثمر نیاورد. (برهان ) (آنندراج )(از ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ). || مردم آهسته . (برهان ) (آنندراج ). مردم