بتمامیلغتنامه دهخدابتمامی . [ ب ِ ت َ ] (ق مرکب ) تماماً. بتمامت . کاملاً. بالتمام : بتمامی ز عدو پای بباید برکند. (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 390). نصراحمد... حال خویش بتمامی با ایشان براند. (تاریخ بیهقی ). آنکس که آز بروی وی بتمامی چیره ت
play offدیکشنری انگلیسی به فارسیبازی کردن، مسابقهحدفی، مسابقه را باتمام رساندن، در مسابقه حذفی شرکت کردن، وابسته به مسابقات حذفی
playoffدیکشنری انگلیسی به فارسیبازی کردن، مسابقهحدفی، مسابقه را باتمام رساندن، در مسابقه حذفی شرکت کردن، وابسته به مسابقات حذفی
اسحاقیلغتنامه دهخدااسحاقی . [ اِ ] (اِخ ) او راست : لطائف الاسحاقی که بسال 1032 هَ .ق . باتمام رسیده است . (کشف الظنون ).
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [اَ م َ ] (اِخ ) بردعی . او راست حاشیه ٔ ممزوجی بر شرح العقائد که در سال 850 هَ . ق . باتمام رسیده است .
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ )ابن محمد عمری حنفی . او راست : تشنیف المسمع علی المجمع، که بسال 896 هَ .ق . آن را باتمام رسانیده است .