باب کی کیلغتنامه دهخداباب کی کی . (اِخ ) ده کوچکی است از بخش ساردوئیه ٔ شهرستان جیرفت در 7هزارگزی جنوب ساردوئیه ، 6هزارگزی جنوب راه مالرو جیرفت - ساردوئیه . دارای 3 تن سکنه است . (فر
بابکیلغتنامه دهخدابابکی . [ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب ببابک جدّ مادری اردشیر مؤسس سلسله ٔ ساسانی : هر آنکس که بد بابکی در ستخربآگاهی شاه [اردشیر] کردند فخر. فردوسی .تخت کیان بابک اس
بابکیلغتنامه دهخدابابکی . [ ب َ ] (ص نسبی ) نسبت به بابکیه و ایشان طایفه ای از پیروان بابک بن مردس [ مرداس ]اند و هم اکنون از فرقه ٔ بابکیه جماعتی بجبال بذین زندگی میکنند و تابع
بابک خرم دینلغتنامه دهخدابابک خرم دین . یا خرمی [ ب َ ک ِ خ ُ ر رَ ](اِخ ) ابن الندیم در الفهرست آرد: واقدبن عمرو تمیمی که تاریخ بابک کرده است گوید: پدر بابک روغنگری از مردم مدائن بود و
لنگردارلغتنامه دهخدالنگردار. [ ل َ گ َ ] (نف مرکب ) دارای لنگر. صاحب آنندراج گوید: به مناسبت معنی لنگر چیز بسیار گران را گویند و در صفات تیغ دورویه چون تیغ لنگردار و مژگان لنگردار
کسلغتنامه دهخداکس . [ ک َ] (اِ) مردم باشد، چه کسی مردمی و ناکسی نامردمی را گویند. (برهان ). آدمی . شخص . تن . فرد. (یادداشت مؤلف ). مردم . (از آنندراج ) (انجمن آرا) (یادداشت
کازرونلغتنامه دهخداکازرون . [ زِ ] (اِخ ) نام شهری و ولایتی باشد از فارس و به این معنی با زای فارسی هم آمده است . (برهان ). نام قصبه ای است در خرّه شاپور فارس به طراوت و خضارت معر
بازگشتنلغتنامه دهخدابازگشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) رجعت . (منتهی الارب ). مراجعت . برگشتن . (ناظم الاطباء). اِیاب . بازگردیدن . رجوع . عود. برگردیدن . معاودت نمودن . (آنندراج ).
استدراکلغتنامه دهخدااستدراک . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) دریافت . دریافتن . دریافتن چیزی را. (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). || طلب دریافتن چیزی کردن . طلب دریافت کردن . || استدراک مافات ؛