باب کسیلغتنامه دهخداباب کسی . [ ب ِ ک ِس ْ سی ] (ص نسبی ) منسوب به «باب کس » که محله ٔ زیبایی است بسمرقند و بفارسی آنرا دروازه ٔ کس خوانند. (الانساب سمعانی ). از آنجاست ابوابراهیم
با کسی آتش شدنلغتنامه دهخدابا کسی آتش شدن . [ ک َ ت َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از، با او در خشم بودن . (غیاث اللغات ). با او در مقام خشم بودن و آتش بمعنی خشم است . (آنندراج ) : بیم است ک
باد کسی یا چیزی نشستنلغتنامه دهخداباد کسی یا چیزی نشستن . [ دِ ک َ ن ِ ش َ ت َ ] (مص مرکب )از غرور و تکبر فرودآمدن . فروکش کردن : بادش نشست .
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن اسحاق بن البهلول بن حسان بن سنان ابوجعفر التنوخی ، انباری الاصل . او بیست سال متولی قضاء مدینةالمنصور بود و یازده شب از ربیعالاَّخر
بابلغتنامه دهخداباب . (اِ) بابا. پدر. اَب . والد. مقابل مام ، مادر، که بعربی والد گویند و به این معنی بلغت زند و پازند با بای فارسی باشد. حکیم سنائی گفته : هر دو را در جهان عشق
حارثلغتنامه دهخداحارث . [ رِ ] (اِخ ) الاعور. از فقهاءِ تابعینی است که در کوفه زندگی کردند. ابواسحاق گوید در کوفه ، در باب فرائض کسی از عبیده و حارث اعور اعلم نبود. ابن سیرین گو
تتمملغتنامه دهخداتتمم . [ ت َت َم ْ م ُ ] (ع مص ) شکافته شدن بی آنکه جدا گردد یا شکافته از هم جدا گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء): تتمم الشی ٔ؛ شکافته شد بی آنکه آشکار گر
طبعلغتنامه دهخداطبع. [ طَ ] (ع اِ) سرشت که مردم بر آن آفریده شده . ج ، طباع . (منتهی الارب ). خوی . (دستور اللغة ادیب نطنزی ). طبیعت . (مهذب الاسماء). آخشیج . (فرهنگ خطی اسدی م