بابفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. درخور؛ شایسته: باب روز.۲. رایج: ◻︎ به بازاری که دلال است دلدار / متاع ناله هم باب است بسیار (زلالی: لغتنامه: باب).۳. (اسم) موضوع؛ باره؛ مورد: در این باب.۴.
بابلغتنامه دهخداباب . (اِ) بابا. پدر. اَب . والد. مقابل مام ، مادر، که بعربی والد گویند و به این معنی بلغت زند و پازند با بای فارسی باشد. حکیم سنائی گفته : هر دو را در جهان عشق
دندانفرهنگ فارسی عمید / قربانزادههریک از استخوانهای ریز که به ترتیب در میان دهان انسان و حیوان در دو فک بالا و پایین قرار گرفته و با آنها غذا جویده میشود. تعداد دندانها در انسان در کودکی بی
سازگارفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رابطه ، هموار، مساعد، جور، باب دندان، مناسب حال، برازنده، جفتوجور، همساز، موافق، همطراز مناسب، قابل انطباق، پذیرا هماهنگ، همزمان قراردادی مانعةالخلو