بابیزنلغتنامه دهخدابابیزن . [ زَ ] (اِ) بمعنی بابیزان است که ضامن و کفیل باشد. (برهان ) (شعوری ) (مجمعالفرس ). بابزن و سیخ کباب . (ناظم الاطباء). رجوع به بابیزان شود.
بابزنلغتنامه دهخدابابزن . [ زَ ] (اِ) آهنی بود دراز که مرغ بدان بریان کنند و گوشت نیز و غیر اینها. (لغت فرس چ اقبال ص 385). تشت آهنین بود که گوشت برو بریان کنند. (لغت فرس چ هرن ص
بابیانلغتنامه دهخدابابیان . (اِخ ) دهی جزء دهستان مشکین خاوری بخش مرکزی شهرستان مشکین شهر در 24هزارگزی جنوب خاوری مشکین شهر و 10هزارگزی شوسه ٔ مشکین شهر به اردبیل . جلگه ، معتدل .
بابیزانلغتنامه دهخدابابیزان . (اِ) بابیزَن . کفیل و ضامن و میانجی ، را گویند. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). میانجی ، و آنرا بابیذان نیز گویند. بتازیش ضمان [ظ: ضامن ] خوانند. (شر
بابیزانلغتنامه دهخدابابیزان . (اِ) بابیزَن . کفیل و ضامن و میانجی ، را گویند. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). میانجی ، و آنرا بابیذان نیز گویند. بتازیش ضمان [ظ: ضامن ] خوانند. (شر
کفیللغتنامه دهخداکفیل . [ ک َ ] (ع ص ، اِ) همتا و مانند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مانند.مثیل . (از اقرب الموارد). || پذیرفتار. (منتهی الارب ) (دهار). ضامن . (از اقرب الموا