بابکانهلغتنامه دهخدابابکانه . [ ب َن َ ] (اِ) بکاف عربی دریچه و کاف برای تصغیر و «آنه » که حرف نسبت است زائد. (ازشرح خاقانی ). و در برهان نوشته که پالگانه ببای فارسی و لام و کاف فا
بابکانلغتنامه دهخدابابکان . [ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان رهال بخش حومه ٔ شهرستان خوی 23 هزار گزی جنوب باختری خوی و 5 هزار و پانصد گزی جنوب راه ارابه رو خوی به قطور، دره کوهستانی ،
بابکانلغتنامه دهخدابابکان . [ ب َ ] (اِخ ) (چشمه ٔ...). از ناحیه ٔ بویراحمدی از چار بنیچه کهکیلویه از نزدیکی قریه ٔ بابکان برخاسته است . (فارسنامه ٔ ناصری ).
بابکانلغتنامه دهخدابابکان . [ ب َ ] (ص نسبی ) (پهلوی پاپکان ) منسوب به بابک ، اردشیر بابکان ؛ اردشیر پسر بابک ، بابک نژاد. (بابک ) پادشاه عظیم الشانی که اردشیر دختر زاده ٔ او بود
بابکانلغتنامه دهخدابابکان . [ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان رهال بخش حومه ٔ شهرستان خوی 23 هزار گزی جنوب باختری خوی و 5 هزار و پانصد گزی جنوب راه ارابه رو خوی به قطور، دره کوهستانی ،
بابکانلغتنامه دهخدابابکان . [ ب َ ] (اِخ ) (چشمه ٔ...). از ناحیه ٔ بویراحمدی از چار بنیچه کهکیلویه از نزدیکی قریه ٔ بابکان برخاسته است . (فارسنامه ٔ ناصری ).
بابکانلغتنامه دهخدابابکان . [ ب َ ] (ص نسبی ) (پهلوی پاپکان ) منسوب به بابک ، اردشیر بابکان ؛ اردشیر پسر بابک ، بابک نژاد. (بابک ) پادشاه عظیم الشانی که اردشیر دختر زاده ٔ او بود
بالکانهلغتنامه دهخدابالکانه . [ن َ / ن ِ ] (اِ) دریچه مشبکی را گویند از طلا و نقره و امثال آن که از درون خانه بیرون را توان دید و از بیرون درون را نتوان دید. (برهان قاطع) (آنندراج