بابکلغتنامه دهخدابابک . [ ب َ ] (اِخ ) نام موبدی در زمان انوشیروان به استخر. (فرهنگ شاهنامه ٔ دکترشفق ص 34).ورا [ انوشیروان را ] موبدی بود بابک بنام هشیوار و بینادل و شادکام .فر
بابکلغتنامه دهخدابابک . [ ب َ ] (اِخ ) یا پاپَک پادشاه عظیم الشأنی که اردشیر دخترزاده ٔ او بود و او را بدان سبب اردشیر بابکان گفتندی . (برهان ) . شاه عظیم بود که اردشیر را بدان
بابکلغتنامه دهخدابابک . [ ب َ ] (اِ مصغر) پرورنده و پدر را گویند.(برهان ) (انجمن آرا). به معنی پدر بود : یکبار طبع آدمیان گیر و مردمان گر آدمست بابت وفرزند بابکی . (فرهنگ اسدی چ
بابکلغتنامه دهخدابابک . [ ب َ ] (اِخ ) ابن بهرام ، شاگرد شیلی بود. از مغتسله ، فرقه ای از صابئین . (الفهرست ابن الندیم چاپ مصر ص 8 - 477).
بابک خرم دینلغتنامه دهخدابابک خرم دین . یا خرمی [ ب َ ک ِ خ ُ ر رَ ](اِخ ) ابن الندیم در الفهرست آرد: واقدبن عمرو تمیمی که تاریخ بابک کرده است گوید: پدر بابک روغنگری از مردم مدائن بود و
بابک نژادلغتنامه دهخدابابک نژاد. [ ب َ ن ِ] (ص مرکب ) منسوب به نژاد بابک . بابکی : که هرکس که هستیم بابک نژادبدیدار چهر تو گشتیم شاد.فردوسی .
بابک بر ابلق زدنلغتنامه دهخدابابک بر ابلق زدن .[ ب َ ب َ اَ ل َ زَ دَ ] (مص مرکب ) بابک بر ابلق زند،مؤلف آنندراج آرد: یعنی زمانه زجرکند ومحو سازد.
بابک خرم دینلغتنامه دهخدابابک خرم دین . یا خرمی [ ب َ ک ِ خ ُ ر رَ ](اِخ ) ابن الندیم در الفهرست آرد: واقدبن عمرو تمیمی که تاریخ بابک کرده است گوید: پدر بابک روغنگری از مردم مدائن بود و
بابک نژادلغتنامه دهخدابابک نژاد. [ ب َ ن ِ] (ص مرکب ) منسوب به نژاد بابک . بابکی : که هرکس که هستیم بابک نژادبدیدار چهر تو گشتیم شاد.فردوسی .
بابک بر ابلق زدنلغتنامه دهخدابابک بر ابلق زدن .[ ب َ ب َ اَ ل َ زَ دَ ] (مص مرکب ) بابک بر ابلق زند،مؤلف آنندراج آرد: یعنی زمانه زجرکند ومحو سازد.