بابوجلغتنامه دهخدابابوج .(معرب اِ) بابوجه . ج ، بوابیج . شکل معمولی کلمه ٔ فارسی است که در زبان عرب داخل شده است همچنانکه ، بگ ، در زیر کلمه ٔ پانتوفل بدست میدهد. (دزی ج 1 ص 47).
بابونهگویش اصفهانی تکیه ای: bâbuna طاری: bâbuna طامه ای: bâbuna طرقی: bâbuna کشه ای: bâbuna نطنزی: bâvuna
جماللغتنامه دهخداجمال . [ ج َم ْ ما ](اِخ ) مخلدبن مالک رازی مکنی بابوجعفر از محدثانی است که به نیشابور اقامت کرد. وی از یحیی قطان روایت دارد و از او حسن بن سفیان روایت کند. (لب
سائب خاثرلغتنامه دهخداسائب خاثر. [ ءِ ث ِ ] (اِخ ) مکنی بابوجعفر فارسی لیثی یکی از ائمه ٔ موسیقی عرب و اصل او ایرانی است . پدرش مولای بنی لیث بود و سپس آزاد گردید. سائب در مدینه نشو
بابوتهلغتنامه دهخدابابوته . [ ت َ / ت ِ ] (اِ) کوزه ٔ پرآب را گویند، و باین معنی باتوته هم آمده است . (برهان ). کوزه ٔ پرآب را گویند. باتوته و بابوجه نیز دیده شده . (آنندراج ) (ان