بابا کندی رودلغتنامه دهخدابابا کندی رود. [ ک َ ] (اِخ ) دهی جزء بخش سراسکند شهرستان تبریز. 18 هزارگزی باختر سراسکند و 18 هزارگزی خط آهن مراغه - میانه . کوهستانی معتدل سکنه ٔ آن 841 تن ،
بابا کندی کوهلغتنامه دهخدابابا کندی کوه . [ ک َ ] (اِخ ) دهی از بخش سراسکند شهرستان تبریز. 8 هزارگزی شمال سراسکند و 3 هزارگزی شوسه ٔ سراسکند - سیاه چمن . کوهستانی معتدل . سکنه ٔ آن 125 ت
باباش کندیلغتنامه دهخداباباش کندی . [ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان مغان بخش گرمی شهرستان اردبیل 42 هزارگزی شمال گرمی . در مسیر شوسه ٔ گرمی به یله سوار. جلگه ، گرمسیر. سکنه ٔ آن 635 تن ،
قمش کندی بالالغتنامه دهخداقمش کندی بالا. [ ق َ م ِ ک َ ] (اِخ ) دهی است و به دولت خاتون معروف است و دولت خاتون از دهستان چایپاره ٔ بخش قره ضیاءالدین شهرستان ماکو است . (از فرهنگ جغرافیای
باب کندهلغتنامه دهخداباب کنده . [ ک ِ دَ ] (اِخ )دروازه ای بکوفه . (تجارب الامم چ عکسی لیدن ج 2 ص 47).
خان باباکندیلغتنامه دهخداخان باباکندی . [ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان مغان بخش گرمی شهرستان اردبیل . ناحیه ای است در 48هزارگزی شمال خاوری گرمی و 3 هزارگزی شوسه ٔ پیله سوار به اصلاندوز. ا
خیرهلغتنامه دهخداخیره . [ رَ / رِ ] (ص ) بدخواه . بداندیش . نابکار. (ناظم الاطباء). ستمگر. آزاردهنده : ای گمره خیره چون گرفتی گمراهتری دلیل و رهبر. ناصرخسرو. || سرکش . لجوج . بی
شکنلغتنامه دهخداشکن . [ ش ِ ک َ ] (اِ) چین و شکنج و تا. (از ناظم الاطباء). به معنی چین و شکنج هم هست ، همچو: شکن زلف ،شکن اندام و شکن جامه ؛ یعنی چین زلف و چین اندام و جامه . (
باباش کندیلغتنامه دهخداباباش کندی . [ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان مغان بخش گرمی شهرستان اردبیل 42 هزارگزی شمال گرمی . در مسیر شوسه ٔ گرمی به یله سوار. جلگه ، گرمسیر. سکنه ٔ آن 635 تن ،
مغانلغتنامه دهخدامغان . [ م ُ ] (اِخ ) نام ولایتی است از آذربایجان و موغان نام شهر آن ولایت است . (برهان ) (آنندراج ). نام ولایتی در آذربایجان که اکنون محل نشیمن ایلات شاهسون اس
بابالغتنامه دهخدابابا. (اِ) پدر. اَب . باب . والد : هست مامات اسب و بابا خرتومشو تر چو خوانمت استر. سنائی .ز ابتدا سرمامک غفلت نبازیدم چو طفل زانکه هم مامک رقیبم بود و هم بابای