بابایلغتنامه دهخدابابای . (اِخ ) (پدر و مادر من ) و او جد بعضی اشخاص بود که به بابل به اسیری برده شدند و با زرّو بابل برگشتند (کتاب عزرا 2:11، کتاب نحمیا 7:16) و بیست وهشت تن از
بعبعیلغتنامه دهخدابعبعی . [ ب َ ب َ ] (ص ) در تداول فارسی ، کودن . (یادداشت مؤلف ). || (اِ) در زبان کودکان ، بره . بزغاله . گوسفند. میش . (یادداشت مؤلف ).
بابای بی کرزلغتنامه دهخدابابای بی کرز. [ ک َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان ماهور و میلاتی بخش خشت شهرستان کازرون در 66 هزارگزی شمال باختر کنار تخته ، جنوب کوه دیمه انجیر. سکنه ٔ آن 36
بابای کوهیلغتنامه دهخدابابای کوهی . [ ی ِ ] (اِخ ) رجوع به باباکوهی شود : ندانی که بابای کوهی چه گفت بمردی که ناموس را شب نخفت .سعدی (بوستان ).
بابای کلانلغتنامه دهخدابابای کلان . [ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان ماهور و میلاتی بخش خشت شهرستان کازرون در 85 هزارگزی شمال باختر کنار تخته و کنار راه فرعی کازرون به گچساران ،دامنه گرمس