باباطاهرلغتنامه دهخداباباطاهر. [ هَِ ] (اِخ ) باباطاهر عریان همدانی بوده و مسلک درویشی و فروتنی او که شیوه ٔ عارفان است سبب شد تا وی گوشه گیر گشته و گمنام زیسته و تفصیلی از زندگانی
بابازاهدلغتنامه دهخدابابازاهد. [ هَِ ] (اِخ ) دهی از دهستان قلعه ٔ زرس شهرستان اهواز. 6 هزارگزی شمال خاوری قعله ٔ زرس و یکهزارگزی شمال راه مالرو بنه وار هفت لنگ به قلعه ٔ زرس . جلگه
باباساغریلغتنامه دهخداباباساغری . [ غ َ ] (اِخ ) (مولانا...) از ملازمان و همراهان سلطان حسین بایقرا بود. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 282 و 290 شود.
باباشاهلغتنامه دهخداباباشاه . (اِخ ) سید بن محمد نجاری معروف به باباشاه . او راست :حاشیه ای بر شرح کافیه ٔ جامی که آنرا برای سلطان زاده شجاع الدین بن عبیداﷲ نوشته به الحاشیة السلطا
باباشاهولغتنامه دهخداباباشاهو. (اِخ ) نام منزلی است در حوالی بلخ . خواندمیر آرد:... خاقان منصور مظفر (سلطان حسین میرزا) لواء عزم تسخیر مملکت سلطان محمودمیرزا جزم فرمود و امیر نظام ا
باباطاغلغتنامه دهخداباباطاغ . (اِخ ) در قاموس الاعلام آمده : قصبه ٔ مستحکمی است در دوبریجه ، و در 130 هزارگزی شمال شرقی سلستره واقع شده ده هزار تن ، نفوس دارد و این قصبه تجارتگاه ا
عریانلغتنامه دهخداعریان . [ ع ُرْ ] (اِخ ) لقب باباطاهر، عارف و شاعر معروف همدان در قرن پنجم است . رجوع به باباطاهر شود.
طاهر همدانیلغتنامه دهخداطاهر همدانی . [هَِ رِ هََ م َ ] (اِخ ) مشهور به باباطاهر عریان . ازخاک پاک همدان بوده . او در آن ولایت به دیوانگی شهرت نموده بلی اوست دیوانه که دیوانه نشد. اغلب
فهلویاتفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهاشعار و ترانههایی که به لهجههای محلی یا روستایی سروده شده، مانند اشعار باباطاهر عریان و ترانههایی که در فارس، کرمان، و بعضی نواحی دیگر متداول است.
اخستانلغتنامه دهخدااخستان . [ اُ خ ُ ] (اِ) لهجه ای در استخوان : بی ته هرگه سرم بر بالش آیواخستانم چو نی درنالش آیوز هجرانت بجای اشکم از چشم فروزان شعله های آتش آیو.باباطاهر.
الالهلغتنامه دهخداالاله . [ اَ ل َ / ل ِ] (اِ) آلاله . شقایق النعمان . کاسه بشکنک : الاله ٔ کوهساران هفته ای بی بنفشه ٔ جویباران هفته ای بی .باباطاهر.رجوع به آلاله شود.