ایمن بودنلغتنامه دهخداایمن بودن . [ م ِ دَ ] (مص مرکب ) مطمئن بودن . مصون بودن . محفوظ بودن : وز او دارد از کار نیکی سپاس بدو باشد ایمن و زو در هراس . فردوسی .نگر تا نبندی دل اندر جه
ایمن بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی من بودن، درامان بودن، خطرراردکردن، پناه گرفتن، دررفتن، محتاط بودن، فاصلهرا حفظ کردن
ایمنفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. [مقابلِ ایسر] راست؛ طرف راست؛ سمت دست راست؛۲. (صفت) مبارک؛ میمون.۳. (صفت) نیکبخت.
hulkدیکشنری انگلیسی به فارسیهولک، کشتی سنگین و کندرو، کشتی، بدنه کشتی، لاشه کشتی، تنه کشتی، بزرگ بنظر رسیدن، با سنگینی و رخوت حرکت کردن
مطمئن بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مبانی استدلال طمئن بودن، کاملاً روشن بودن، قطعی بودن، حتمی بودن، ردخور نداشتن، بایستن مشخص شدن اطمینان داشتن، اعتمادداشتن (کردن) به (بر) چیزی (کسی)، متکی