ایغریلغتنامه دهخداایغری . [ اَ غ ُ ] (حامص ) جماع کردن حیوانات (آنندراج ). گشنی . (ناظم الاطباء). فحلی . گشنی . نری . (فرهنگ فارسی معین ).- به ایغری درآمدن ؛ گشنی کردن . (ناظم ا
ایغریلغتنامه دهخداایغری . [ اُ غ ُ ] (ص نسبی ) ایغوری . اویغوری . منسوب به ایغر: زبان ایغری . قوم ایغری . خط ایغری : امیر ارغون بعد ما که از تعلیم خط ایغری فارغ شد. (تاریخ جهانگش
استسفادلغتنامه دهخدااستسفاد. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) استسفاد بعیر؛ از پس شتر برآمدن و سوار آن شدن . (از منتهی الارب ). || گشنی کردن خواستن .(تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). ایغری کردن خوا
استطراقلغتنامه دهخدااستطراق . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) بعاریت خواستن گشن را. (منتهی الارب ). گشن بعاریه فراخواستن . (تاج المصادر بیهقی ). شتر نر بعاریت خواستن برای ایغری . || فال سنگک خو
اسفادلغتنامه دهخدااسفاد. [ اِ ] (ع مص ) برجهانیدن نر بر ماده . (منتهی الارب ). بر گشنی داشتن ستور. (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). بر ایغری کردن داشتن .
ابتسارلغتنامه دهخداابتسار. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) گشنی کردن شتر با ماده ای که هنوزبه گشنی نیامده باشد. (زوزنی ). ایغری کردن اشتر نر وقت اشتها. || گشن دادن خرمابن پیش از وقت آن . || حا
اصعابلغتنامه دهخدااصعاب . [ اِ ] (ع مص ) دشوار شدن . (منتهی الارب ). دشوار شدن کار. (از تاج ) (آنندراج ) . اصعاب امر؛ دشوار گردیدن آن . (از اقرب الموارد)(قطر المحیط) (ناظم الاطبا