ایستادگی کردنلغتنامه دهخداایستادگی کردن . [ دَ / دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مقاومت کردن . پایداری کردن : امام ایشان ایستادگی کند بحقوق خدا که در ایشان است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 311). مردما
مقاومت کردنفرهنگ مترادف و متضادایستادگی کردن، پایداری کردن، مدافعه کردن، استقامت ورزیدن، پایمردی کردن ≠ تسلیمشدن
مقاومت کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تضاد در عمل (اختیار فردی) اومت کردن، ایستادگی کردن، ایستادن، تاب آوردن، آخ نگفتن، طاقت آوردن، پایداری کردن مخالفت کردن، ضدیت کردن، مانع شدن، بهمبارزه طل
play outدیکشنری انگلیسی به فارسیبازی کردن، تا اخر بازی کردن، تا اخر ایستادگی کردن، تا اخر ایفا کردن، بپایان رساندن
اصرار کردنلغتنامه دهخدااصرار کردن . [ اِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ثبات و دوام ورزیدن و ایستادگی کردن در کاری . و نیز لجاجت کردن و ایستادگی نمودن . (ناظم الاطباء). سماجت کردن . مُصِر بودن .