ایرانلغتنامه دهخداایران . (اِخ ) پهلوی ، «اِران » . به کشور ایران در عهد ساسانی «اران شتر» میگفتند. در عصر هخامنشی ایی ریا نام قوم ایرانی بود و این کلمه را نام قوم اُسِّت ِ قفقاز
عیرانلغتنامه دهخداعیران . [ ع َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ عیر. دو برآمدگی از پی و گوشت ، که ستون فقرات را از دو طرف بردارند. (از اقرب الموارد). رجوع به عیر شود.
عیرانلغتنامه دهخداعیران . [ ع َ ی َ ] (ع مص ) ترک گفتن شتر، ماده شتر دم برداشته را و روان گشتن بسوی دیگری جهت گشنی . (از ذیل اقرب الموارد از لسان ). و رجوع به عَیر (مص ) شود.
عیرانلغتنامه دهخداعیران . (ع اِ) گروه ملخ از هر گونه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). گروههای متفرق از ملخ . (از اقرب الموارد).
عیرانلغتنامه دهخداعیران . (ع ص ، اِ) ج ِ أعور. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به اعور شود.
ایران پرستیلغتنامه دهخداایران پرستی . [ رام ْ پ َ رَ ] (حامص مرکب ) عمل ایران پرست . رجوع به ماده ٔ قبل شود.
ایران سپاهبدلغتنامه دهخداایران سپاهبد. [ س ِ ب َ ] (اِ مرکب ) رئیس طبقه ٔ جنگیان ایران در زمان ساسانیان . (از دائرةالمعارف فارسی ). ایران سپاهبذ. و رجوع به ایران در زمان ساسانیان شود.
ایران پرستیلغتنامه دهخداایران پرستی . [ رام ْ پ َ رَ ] (حامص مرکب ) عمل ایران پرست . رجوع به ماده ٔ قبل شود.
ایران سپاهبدلغتنامه دهخداایران سپاهبد. [ س ِ ب َ ] (اِ مرکب ) رئیس طبقه ٔ جنگیان ایران در زمان ساسانیان . (از دائرةالمعارف فارسی ). ایران سپاهبذ. و رجوع به ایران در زمان ساسانیان شود.