ایرلغتنامه دهخداایر. (اِ) جوششی باشد ریزه و باخارش و سوزش بسیار و آن را به عربی شری گویند. (برهان ). جوششی باشد ریزه و با خارش و سوزش که بسبب خون به صفرا آمیخته شده بشره را سرخ
ایرلغتنامه دهخداایر. (ع اِ) پنبه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || تراشه ٔ سیم . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). براده ٔ نقره . (ناظم الاطباء). || هر باد گرم . (منته
ایرلغتنامه دهخداایر. [ اَ ] (ع اِ) نره . ج ، ایور، آیار، آیر. (آنندراج ) (منتهی الارب ). آلت تناسل . (برهان ) (هفت قلزم ). ذکر و قضیب . (غیاث ). ذکر. (مهذب الاسماء). شرم مرد. ق
عیرلغتنامه دهخداعیر. (ع اِ) گروه از سفر بازگردیده (مؤنث آید). (منتهی الارب ). || کاروان شتر که غله کشانند (از این لفظ واحد نیامده است ). (منتهی الارب ). هر ستور خار بارکش از ش
عیرلغتنامه دهخداعیر. [ ع َ ] (اِخ ) کوهی است به مدینه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). گویند کوهی است در حجاز. و برخی گویند آن دو کوه سرخ رنگ است که شخص چون در بطن ع
عیرلغتنامه دهخداعیر. [ ع َ ] (اِخ ) لقب حماربن مُوَیلع کافر. و گویند که او را وادی سبز و خرمی بود و خداوند آتشی بر آنجا فرستاد و آن را بسوزاند. (از منتهی الارب ). و رجوع به اقر
عیرلغتنامه دهخداعیر. [ ع َ ] (ع مص ) بهر سو و این طرف و آن طرف رفتن اسب و سگ ، به جولان . (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از منتهی الارب ). رها شدن و رفتن اسب و سگ این سوی و آ
ایرلندلغتنامه دهخداایرلند. [ ل َ ] (اِخ ) جزیره ایست در شمال غربی اروپا و مغرب جزیره ٔ بریتانیای کبیر که بدو قسمت میشود. 1 - قسمت شمال شرقی جزو کشور انگلستان و شهر مهم آن «بلفاست
ایرانلغتنامه دهخداایران . (اِخ ) پهلوی ، «اِران » . به کشور ایران در عهد ساسانی «اران شتر» میگفتند. در عصر هخامنشی ایی ریا نام قوم ایرانی بود و این کلمه را نام قوم اُسِّت ِ قفقاز