ایدرلغتنامه دهخداایدر. [ دَ ] (اِ، ق ) پهلوی «اتر» به معنی اینجا. مقایسه شود با سانسکریت «اترهی » . (از حاشیه ٔ برهان قاطعچ معین ). اینجا. (برهان ) (شرفنامه ٔ منیری ) (غیاث اللغ
ایدرواژهنامه آزادیکی از طایفه های بزرگ ایل قشقایی در بروجن یکی از طایفه های ایل بزرگ قشقایی ساکن در بروجن ایدر یا ایگدر، یکی از تیره های طایفۀ «عمله» از ایل قشقایی، و به معنای ب
ایدرالغتنامه دهخداایدرا. [ دَ ] (ق ) اینجا. (ناظم الاطباء) : بپرسش که چون آمدی ایدراکه آوردت ایدون بدین جا درا. فردوسی .کنون گفتنی ها بگویم تراکه من چند گه بوده ام ایدرا. فردوسی
ایدرژنلغتنامه دهخداایدرژن . [ رُ ژِ ] (فرانسوی ، اِ) ئیدرژن . هیدرژن .گازی است که با اکسیژن ترکیب شود و از ترکیب آن با اکسیژن آب بدست آید. رجوع به هیدرژن و ئیدرژن شود.
ایدریلغتنامه دهخداایدری . [دَ ] (ص نسبی ) اینجایی . (ناظم الاطباء) : مرا گفت کاینجا غریبست جانت بدو کن عنایت که تنت ایدریست . ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 59).جان من تا ز تست آنجایی
ایدرالغتنامه دهخداایدرا. [ دَ ] (ق ) اینجا. (ناظم الاطباء) : بپرسش که چون آمدی ایدراکه آوردت ایدون بدین جا درا. فردوسی .کنون گفتنی ها بگویم تراکه من چند گه بوده ام ایدرا. فردوسی