ایارهلغتنامه دهخداایاره . [ اَ رَ ] (اِ)معجون معروف ، ایارج معرب آن است . (رشیدی ). ملینی است که ایارج معرب آن است . (انجمن آرا) (آنندراج ). مرکبی است از ادویه ٔ ملینه که اطباء ب
عیارهلغتنامه دهخداعیاره . [ ع َی ْ یا رَ / رِ ] (از ع ، ص ) مؤنث عیار. زن فریبنده و حیله باز. (ناظم الاطباء). رجوع به عیار شود : آتش عیاره ای آب عیارم ببردسیم بناگوش او سکه ٔ کا
ایاره گیرلغتنامه دهخداایاره گیر. [ اَ رَ ] (نف مرکب ) محاسب . نویسنده . (آنندراج ) (برهان ) (اشتینگاس ). || (اِ مرکب ) دستبند.النگو. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به ایارگیر شود.
ایاره گیرلغتنامه دهخداایاره گیر. [ اَ رَ ] (نف مرکب ) محاسب . نویسنده . (آنندراج ) (برهان ) (اشتینگاس ). || (اِ مرکب ) دستبند.النگو. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به ایارگیر شود.
ایارجلغتنامه دهخداایارج . [ اَ رِ ] (ع اِ) دوایی است مرکب ، مسهل و منقی دماغ ، معرب ایاره . (آنندراج ) (غیاث ). اهل یونان ایارج داروی مسهل را گفته اند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ) (بحر
ایارگیرلغتنامه دهخداایارگیر. [ اَ ] (نف مرکب ) محاسب . (آنندراج ). آمارگیر. محاسب . (اشتینگاس ). رجوع به ایار و اوارجه و ایاره گیر شود.
فیقرالغتنامه دهخدافیقرا. [ ] (معرب ، ص ) کلمه ٔ یونانی است و به معنی تلخ است ، و ایاره ٔ فیقرا را ازآن رو بدین نام خوانند که جزو عمده ٔ آن صبر است . (یادداشت مؤلف ). اصل این ایا