اکبابلغتنامه دهخدااکباب . [ اِ ] (ع مص ) پیش کسی آمدن و اقبال نمودن و لازم گرفتن .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اقبال بر کاری . (المصادر زوزنی ). روی آوردن و لازم گرفتن درس و مانند آن را. (از اقرب الموارد). || خمیدن و میل کردن بسوی کسی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || نگون بر روی افتادن .
مُکِبّاًفرهنگ واژگان قرآنصورت بر زمین نهاده (کلمه مکب اسم فاعل از إکباب (باب افعال ) است ، و إکباب الشيء علي وجهه به معناي آن است که کسي را به رو به زمين بيندازي. عبارت "يَمْشِي مُکِبّاً عَلَىٰ وَجْهِهِ "یعنی با صورت روي زمين ميخزد )
مکبلغتنامه دهخدامکب . [ م ُ ک ِب ب ] (ع ص ) بر رو درافتنده . (غیاث ) (آنندراج ). سرنگون شده و بر روی افتاده . قوله تعالی : افمن یمشی مکباً علی وجهه . (ناظم الاطباء). || بر رو دراندازنده ، مشتق از اکباب که به روافکندن و به روافتادن است ، لازم و متعدی هر دو آمده . (غیاث ) :</s
پیش آمدنلغتنامه دهخداپیش آمدن . [ م َ دَ ] (مص مرکب ) نزدیک آمدن . نزدیک شدن . تقدم . (منتهی الارب ). به حضور درآمدن . پیش روی آمدن . مقابل آمدن . اقبال . استقبال . (منتهی الارب ). جلو آمدن کسی یا چیزی را. به کسی یا چیزی نزدیک گشتن . نزدیک آمدن از جانب مقابل : عرض . (منتهی الارب ) (تاج المصادر).
رویلغتنامه دهخداروی . (اِ) چهر. چهره . رخ . رخسار. وجه . صورت . محیا. مطلع. طلعت . معرف . منظر. دیدار. گونه . سیما. رو. (یادداشت مؤلف ). رو و رخسار است که به عربی وجه گویند. (از برهان ). نقبه . جبله . عارض . (منتهی الارب ). ترعه . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). صورت . روی آدمی . (السامی ف