اکاللغتنامه دهخدااکال . [ اُ ] (ع مص ) خوردن بعضی مر بعضی را. (ناظم الاطباء). || اَکْلَة. (از اقرب الموارد). و رجوع به اکله و اَکال . شود. || اَکال . (از اقرب الموارد). و رجوع ب
اکاللغتنامه دهخدااکال . [ اَ ] (ع اِ) طعام . گویند: ماذُقت ُ اکالاً؛ ای شیئاً من طعام . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). چیزی از خوردنی . (یادداشت مؤلف ). طعام و خوردنی . (مؤ
اکاللغتنامه دهخدااکال . [ اَک ْ کا ] (ع ص ) خورنده و قاضم . (ناظم الاطباء). بسیارخورنده . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). پرخور. سخت خورنده . بسیارخوار. (یادداشت مؤلف ). بسیارخوار.
اکاللغتنامه دهخدااکال . [ اِ ] (ع مص ) زحمت یافتن ناقه به خارش رحم از پشم برآوردن بچه در شکمش . (ناظم الاطباء). || خرد شدن دندانها و افتادن آنها. (از ناظم الاطباء). || اُکلَه .
عکاللغتنامه دهخداعکال . [ ع ِ ] (ع اِ) رسن که بدان دست شتر را با بازو بندند. (منتهی الارب ). «عقال » است در وزن و در معنی . (از اقرب الموارد). || (اِخ ) از اعلام است . (از منتهی
آکاللغتنامه دهخداآکال . (ع اِ) مهتران قوم .- آکال الملوک ؛ مآکِل پادشاهان .- آکال جُند ؛ ارزاق لشکر.- ذووالاَّکال ؛ رؤسای قبائل جاهلیت که از غنیمت چهاریک (مِرْباع ) برگرفتندی
اکالةلغتنامه دهخدااکالة.[ اَک ْ کا ل َ ] (ع ص ) اکاله . بسیارخورنده . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). || خورنده ٔ عضو. هرچه بسبب افراط تحلیل و جلا و تفریق نفوذ نقصان جوهر عضو نماید. (