اژدرلغتنامه دهخدااژدر. [ اَ دَ / اِ دَ ] (اِ) مار بزرگ . (برهان ). مار بزرگ جثه . (غیاث اللغات ). اژدرها. اژدها. تنّین . ثعبان . (بحر الجواهر). بَرغَمان . بُرسان . در اساطیر قدیمه نام ماری بغایت عظیم که از دهان آن آتش بیرون میریخته است :</spa
اژدرفرهنگ فارسی عمید۱. در افسانهها ماری بسیاربزرگ که از دهانش آتش بیرون میآمد؛ اژدها.۲. (نظامی) نوعی موشک زیرآبی که پس از برخورد به هدف منفجر میشود.
اژدرtorpedoواژههای مصوب فرهنگستانسلاح انفجاری زیرآبی خودْحرکتی که بر روی اهداف سطحی یا زیرسطحی نشانهگیری میشود و گاهی توانایی جستوجوی اهداف را نیز دارد
سردرِ بارگُنجcontainer door header, header bar, container headerواژههای مصوب فرهنگستانقاب بالایی چارچوب درِ بارگُنج
چندراهۀ لولهای دودexhaust headerواژههای مصوب فرهنگستانچندراهۀ دودی که لولههای خروجی از دریچههای دود سیلندرها یکبهیک به آن وصل میشوند و لولۀ اگزوز به آن متصل است
سرایند بستکpacket headerواژههای مصوب فرهنگستاندر شبکههای دادهای، مانند اینترنت، بخش آغازین یک بستک که جریانهای دادهای دارای مبدأها و مقصدهای مختلف را تشخیص میدهد و مسیردهی را ممکن میکند
اژدرافکنلغتنامه دهخدااژدرافکن . [ اَ دَ اَ ک َ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) کشتی های بخاری کوچک و درازکه تُرپیل بطرف کشتیهای دشمن افکند. (فرهنگستان ).
اژدراندازلغتنامه دهخدااژدرانداز. [ اَ دَ اَ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) آلتی است دراز شبیه بلوله ٔ توپهای بزرگ که در کشتی های اژدرافکن برای انداختن ترپیل بطرف کشتی های دشمن تعبیه کنند. (فرهنگستان ).
اژدرشکارلغتنامه دهخدااژدرشکار. [ اَ دَ ش ِ ] (نف مرکب / ص مرکب ) صیدکننده ٔ اژدها. شکننده ٔ اژدها : ترک خدنگ افکن سندان گزاربر همه شیرافکن اژدرشکار.امیرخسرو.
اژدرهالغتنامه دهخدااژدرها. [ اَ دَ ] (اِ) مار بزرگ . (برهان ). مار بزرگ جثه . (غیاث اللغات ). ماری عظیم بزرگ و دهان فراخ باز گشاده ، و عرب ثعبان گویند. مؤلف برهان و غیاث اللغات گویند: این کلمه جمع اژدر نیست بلکه اژدرها لفظ مفرد است . اژدها. (لغت فرس ) (جهانگیری ). تنّین . (زمخشری ) <span class
motor torpedo boatدیکشنری انگلیسی به فارسیموتور قایقرانی اژدر، ناوچه اژدر افکن، قایق موتوری سریع السیر اژدر انداز
اژدرافکنلغتنامه دهخدااژدرافکن . [ اَ دَ اَ ک َ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) کشتی های بخاری کوچک و درازکه تُرپیل بطرف کشتیهای دشمن افکند. (فرهنگستان ).
اژدراندازلغتنامه دهخدااژدرانداز. [ اَ دَ اَ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) آلتی است دراز شبیه بلوله ٔ توپهای بزرگ که در کشتی های اژدرافکن برای انداختن ترپیل بطرف کشتی های دشمن تعبیه کنند. (فرهنگستان ).
اژدرشکارلغتنامه دهخدااژدرشکار. [ اَ دَ ش ِ ] (نف مرکب / ص مرکب ) صیدکننده ٔ اژدها. شکننده ٔ اژدها : ترک خدنگ افکن سندان گزاربر همه شیرافکن اژدرشکار.امیرخسرو.
اژدرهالغتنامه دهخدااژدرها. [ اَ دَ ] (اِ) مار بزرگ . (برهان ). مار بزرگ جثه . (غیاث اللغات ). ماری عظیم بزرگ و دهان فراخ باز گشاده ، و عرب ثعبان گویند. مؤلف برهان و غیاث اللغات گویند: این کلمه جمع اژدر نیست بلکه اژدرها لفظ مفرد است . اژدها. (لغت فرس ) (جهانگیری ). تنّین . (زمخشری ) <span class
خنگ اژدرلغتنامه دهخداخنگ اژدر. [ خ ِ اَ دَ ] (اِخ ) دهی است از بخش ایزه ٔ شهرستان اهواز. آب آن از چاه و قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
ماژدرلغتنامه دهخداماژدر. [ دَ ] (اِ مرکب ) مخفف مار اژدر است که ماربزرگ باشد و عربان ثعبان گویند. (برهان ) (آنندراج ).مار بزرگ که به تازی ثعبان گویند. (ناظم الاطباء).
دهان اژدرلغتنامه دهخدادهان اژدر. [ دَ اَ دَ ] (اِ مرکب ) قسمی شمعدانی . (یادداشت مؤلف ). اژدر دهان . رجوع به شمعدانی شود.
دهن اژدرلغتنامه دهخدادهن اژدر. [ دَ هََ اَ دَ ] (ص نسبی ) شلواری که دهانه ٔ پاچه ها فراخ تر از قسمت زبرین باشد. (یادداشت مؤلف ).
گوداژدرلغتنامه دهخداگوداژدر. [ گُو اَ دَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان رودزرد بخش جانکی گرم سیر شهرستان اهواز که در 20 هزارگزی باختر باغ ملک و 4 هزارگزی شمال راه اتومبیل رو باغ ملک به هفت گل واقع شده و سکنه ٔ آن <span class="h