لغتنامه دهخدا
زنگ . [ زَ ] (اِ) سبزی و زنگار و چرکی باشد که بر روی آیینه و شمشیر و امثال آن نشیند و معرب آن زنج است . (برهان ) (از ناظم الاطباء) (از اوبهی ) (از فرهنگ رشیدی ). چرکی بود که برروی آهن و مس و امثال آن نشیند. (فرهنگ جهانگیری ) (از انجمن آرا) (از غیاث ) (از آنندراج ). ماده ٔ سبز