اتحاددیکشنری عربی به فارسیفدراسيون , واحد راه پيمايي که تقريبا مساوي 4/2 تا 6/4 ميل است , اتحاديه , پيمان , اتحاد , متحد کردن , هم پيمان شدن , گروه ورزشي , اتحاد واتفاق , يگانگي وحدت , ا
اِتِّحادٌدیکشنری عربی به فارسیانجمن , فدراسيون , اتحاديه , مجمع , صنف , اتحاد , همبستگي , وحدت , يکپارچگي , سنديکا
کاپیتولاسیونلغتنامه دهخداکاپیتولاسیون . [ ت ُ ی ُ ] (فرانسوی ، اِ) کاپیتلاسیون . حقی که به اتباع خارجیان در مملکتی دهند مبنی بر اینکه در محاکم خود آن مملکت محاکمه نشوند، بلکه در محاکم م
تابعیتلغتنامه دهخداتابعیت . [ ب ِ عی ی َ ] (مص جعلی ، اِمص ) پیروی و اطاعت کردن . (فرهنگ نظام ). تابع بودن . پیرو بودن . || از رعایای یک ملک ودولت بودن . از تبعه ٔ مملکتی محسوب شد