آهمندلغتنامه دهخداآهمند. [ هَُ م َ ] (ص مرکب ) شاید مخفف آهومند. مقصر. گناهکار. عاصی . جانی : چو جستی کسی با کسی گفتگوی بچیزی که سوگند بودی در اوی ز پولاد سندانی اندر شتاب ببردی
سندانلغتنامه دهخداسندان . [ س ِ ] (اِ) ابزاری است که آهنگران و مسگران بر آن چیزها کوبند. افزاری باشد مسگران و زرگران و آهنگران را. (برهان ). آهنی ضخیم که فلزات و جز آن را بر آن ن
تندرسرthunderheadواژههای مصوب فرهنگستاننامی متعارف برای سندان ابر کومهایبارا که گاه به بخش فوقانی کومهایِ پُفکرده یا کَلِ کومهایبارا نیز گفته میشود
سندانیincusواژههای مصوب فرهنگستانقسمت فوقانی ابر کومهایبارا که به شکل سندان با نمای هموار و ریسهدار و مخطط است
کومهایباراcumulonimbusواژههای مصوب فرهنگستانابر سنگین و چگال، با گسترش قائم چشمگیر و به شکل کوه یا برجهای عظیم؛ دستکم بخشی از قسمت فوقانی آن معمولاً هموار یا رشتهرشته یا مخطط و همواره تخت است؛ این بخش