سرتیزیلغتنامه دهخداسرتیزی . [ س َ ] (حامص مرکب ) تندی . تیزی : بسیار چو سوزن ارچه سرتیزی کردهم بخیه ٔ بی زریش بر روی افتاد. فرقدی . || خشونت . عصبانیت . لجاجت : چون محمدشاه از شهر
سرتراشیلغتنامه دهخداسرتراشی .[ س َ ت َ ] (حامص مرکب ) عمل تراشیدن سر : صدای استره ٔ اوست بسکه شورانگیزز سرتراشی او پای می جهد از خواب .ملا طاهر غنی (از آنندراج ).
ابوالمظفرلغتنامه دهخداابوالمظفر. [ اَ بُل ْ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) نصر ابویعقوب عضدالدوله یوسف (امیر...)بن ناصرالدین سبکتکین برادر کهتر سلطان محمود غزنوی . او سپهسالار و حکمران خراسا
خضابلغتنامه دهخداخضاب . [ خ ِ ] (ع اِ) وسمه . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ). || حنا و گلگونه . (ناظم الاطباء) : اندر انواع خضابها. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || رنگ حنا و
بینالغتنامه دهخدابینا. (نف ) (از: بین ، ریشه ٔ مضارع «دیدن = بینیدن + َا، پسوند فاعلی ) صفت دائمی . بیننده . (انجمن آرا) (آنندراج ) (رشیدی ). مقابل نابینا. مردم چشمدار. مردم بین