سرگیریلغتنامه دهخداسرگیری . [ س َ ] (حامص مرکب ) آن است که نامقیدان ولایت چون با کسی خصوصاً با ساده ای بد شوند جمعی بهم شده او را در خانه ای یا باغی یا در صحرایی برده فعل بد با وی
سرکهلغتنامه دهخداسرکه . [ س ِ ک َ /ک ِ ] (اِ) سرکا. گیلکی «سرکه » . می ترش شده بوسیله ٔ تخمیر. خَل ّ. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). ابونافع. (دهار). اسم فارسی خَل ّ است . (تحفه
گوتروفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهچیزی که ناشمرده و وزنناکرده به قیمتی خریده شود: ◻︎ درزمان خادم برون آمد ز در / تا خرد او جمله حلوا را به زر ـ گفت او را گوترو حلوا به چند/ گفت کودک نیم دینار
فطاملغتنامه دهخدافطام . [ ف ِ ] (ع مص ) جداکردن طفل از مادر. (از اقرب الموارد). موقوف کردن شیرخوارگی کودک بعد عمر دوسالگی . (غیاث ) : دایه ٔ جود ترا گفتم ، کرا خواهی رضیع؟گفت با
تیبالغتنامه دهخداتیبا. (هزوارش ، اِ) به زبان زند و پازند آهو را گویند و به تازی ظبی خوانند. (برهان ). هزوارش تیبا پهلوی آهوک (آهو) (حاشیه ٔ برهان چ معین ) (از ناظم الاطباء). به