اوژنلغتنامه دهخدااوژن . [ اَ ژَ ] (نف مرخم ) انداز. (از ناظم الاطباء) (آنندراج ) (انجمن آرا) (برهان ). افکن . (ناظم الاطباء)(آنندراج ) (انجمن آرا). اندازنده و افکننده . (برهان ) (هفت قلزم ). اما همیشه در صورت ترکیبی بکار رود.- تن اوژن ؛ تن افکن :<
اوژنفرهنگ فارسی عمید۱. = اوژندن۲. اوژنده؛ اوژننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): شیراوژن، ◻︎ تو در پنجهٴ شیر مرداوژنی / چه سودت کند پنجهٴ آهنی (سعدی۱: ۱۰۷).
رمزگذاری همهیاهیچall-or-nothing encryption, AONواژههای مصوب فرهنگستاننوعی رمزگذاری که در آن رمزگشایی بخشی از پیام بدون رمزگشایی کل آن ممکن نیست
زنیان رومیTrachyspermum copticum, Ammi copticum, Carum copticum, ajwainواژههای مصوب فرهنگستانگونهای زنیان به شکل گیاهی یکساله به ارتفاع 20 تا 50 سانتیمتر و معطر و با برگهای 2 تا 3 بار شانهای و گلهای سفید و گلآذین چتری و میوههایی به طول 2 میلیمتر
پیاوینلغتنامه دهخداپیاوین . (اِخ ) دهی از دهستان نمشیر بخش بانه ٔ شهرستان سقز واقع در 30 هزارگزی شمال باختری بانه و 46 هزارگزی شمال خاور شوسه ٔ بانه بسردشت . کوهستانی ، سردسیر، دارای 105 تن سکن
اپیونلغتنامه دهخدااپیون . [ اَ ] (از یونانی ، اِ) شیره ٔ مخدِر و مُنوم که از پوست خشخاش گیرند. افیون . هپیون . ابیون . تریاک . مهاتول : چه حال است اینکه مدهوشند یکسرکه پنداری که خوردستند اپیون . ناصرخسرو.بریده میل عدو خنجر تو چون کا
اوژندیدنلغتنامه دهخدااوژندیدن . [ اَ ژَ دی دَ ] (مص ) افکندن و انداختن . (برهان ) (آنندراج ) (هفت قلزم ) (ناظم الاطباء). اوژنیدن .
اوژنیکلغتنامه دهخدااوژنیک . [ اِ ژِ ] (فرانسوی ، اِ) علم تحقیق در راههای اصلاح جسمی و روحی نژاد بشر بر اساس جلوگیری از توالد و تناسل افراد نامتناسب و تشویق افراد مناسب به این کار. در بعضی کشورها قوانین خاصی برای عقیم کردن افراد دارای عیب های روانی وضع شده ولی در اجرای این قوانین مشکلات زیادی پی
فیل فکنلغتنامه دهخدافیل فکن . [ ف َ / ف ِ ک َ ] (نف مرکب ) پیل فکن . (فرهنگ فارسی معین ). فیل افکن . پیل افکن . پیل اوژن . فیل اوژن . پیل فکن . رجوع به این ترکیب ها شود.
تیسرانلغتنامه دهخداتیسران . [ س ِ ] (اِخ ) اوژن . دانشمند کشاورزی فرانسه (1830-1925 م .) است و در تکامل تعلیمات کشاورزی نقش مؤثری داشت . (از لاروس ).
زنتالغتنامه دهخدازنتا. [ زَ ] (اِخ ) سنتا . شهری است در یوگسلاوی که بر کنار «تیسزا» واقع است و 24900 تن سکنه دارد و در سال 1697 م . شاهزاده اوژن در اینجا بر ترکها غلبه یافت . (از لاروس ).
کارریرلغتنامه دهخداکارریر. [ ی ِ ] (اِخ ) اوژن . نقاش و متخصص چ سنگی فرانسوی متولد در «گورنای ». تصاویر پرمعنی و قوی الدلاله ٔ او روی پرده های نقاشی دودی رنگ نقش شده است . (1849 - 1906 م .).
کاس سانو دادالغتنامه دهخداکاس سانو دادا. [ ن ُ ] (اِخ ) شهری از ایتالیا (ایالت میلان ) در ساحل دادا. به سال 1705 «داندوم » در آنجا «پرنس اوژن » را شکست داد. به سال 1799 نبرد بین فرانسویان از طرفی و اطریشی ها و روسها از طرف دیگر در آنج
اوژندیدنلغتنامه دهخدااوژندیدن . [ اَ ژَ دی دَ ] (مص ) افکندن و انداختن . (برهان ) (آنندراج ) (هفت قلزم ) (ناظم الاطباء). اوژنیدن .
اوژنیکلغتنامه دهخدااوژنیک . [ اِ ژِ ] (فرانسوی ، اِ) علم تحقیق در راههای اصلاح جسمی و روحی نژاد بشر بر اساس جلوگیری از توالد و تناسل افراد نامتناسب و تشویق افراد مناسب به این کار. در بعضی کشورها قوانین خاصی برای عقیم کردن افراد دارای عیب های روانی وضع شده ولی در اجرای این قوانین مشکلات زیادی پی
خنجراوژنلغتنامه دهخداخنجراوژن . [ خ َ ج َ اَ اُو ژَ ] (نف مرکب ) خنجرگذار. خنجرافکن : بدرگاه سپهسالار مشرق سوار نیزه باز خنجراوژن .منوچهری .
شیراوژنلغتنامه دهخداشیراوژن . [ اَ / اُو ژَ ] (نف مرکب ) شیرافگن . (صحاح الفرس ). شیرافکن . آنکه با شیر بیاویزد. شیرکش . شیرزن . در شیراوژن ، اوژن را بر وزن و معنی افکن نوشته اند و از آن اوژنید و اوژنیدن هم ساخته اند. (برهان و فرهنگ ناصری و غیره ). اما به عقیده
شیراوژنلغتنامه دهخداشیراوژن . [ اَ ژَ ] (اِخ ) لقب جد بختیاربن شاه فیروز به نوشته ٔ تاریخ سیستان از اعقاب رستم فرخزاد و رستم زال بود. صاحب تاریخ سیستان در معرفی بختیار... گوید: بختیاربن شاه فیروزبن بزفری بن شیراوژن بن خدایگان بن فرخ ... ابن رستم بن مهرآزاد... ابن رستم الاکبربن دستان بن سام بن نر
مرداوژنلغتنامه دهخدامرداوژن . [ م َ اَ ژَ ] (نف مرکب ) مردافکن . شجاع . بهادر. پهلوان . رجوع به مردافکن شود : زره پوش خفتند مرداوژنان که بستر بود خوابگاه زنان . سعدی .تو در پنجه ٔ شیر مرداوژنی چه سودت کند پنجه ٔ آهنی .<p class