اولیائیةلغتنامه دهخدااولیائیة. [ اَ ل ِی ی َ ] (اِخ ) گروهی از صوفیه ٔ مبطله باشند. گویند چون بنده به مرتبه ٔ ولایت رسد از تحت خطاب امرو نهی برآید و گویند تا انسان بمرتبه ٔ خطابست ب
اولیویهفرهنگ انتشارات معین(اُ یِ) [ فر. ] (اِ.) = اُلویه : یکی از انواع سالادها که معمولاً از سیب زمینی ، تخم مرغ ، گوشت مرغ ، خیارشور، سس و افزودنی های دیگر تهیه می شود.
ابن عمار ثقفیلغتنامه دهخداابن عمار ثقفی . [ اِ ن ُ ع َم ْ مارِ ] مکنی به ابوالعباس ، احمدبن عبیداﷲبن محمدبن عمار ثقفی کاتب . او با ابوعبداﷲ محمدبن جراح مصاحبت داشته و از وی روایت کرده .
ذوقلغتنامه دهخداذوق . [ ذَ ] (ع مص ) چشیدن . (تاج المصادربیهقی ) (زوزنی ) (دهار) (دستور اللغه ٔ ادیب نطنزی ). ذَواق . مذاق . مذاقة. چاشنی گرفتن . || آزمودن مزه ٔ چیزی . امتحان
ضدلغتنامه دهخداضد. [ ض ِدد / ض ِ ](از ع ، ص ، اِ) صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: ضد بکسر ضاد در لغت ناهمتا و نزد علماء علم کلام و فقهاء بمعنی مقابل باشد و نزد حکماء قسمی از م
صدرلغتنامه دهخداصدر. [ص َ ] (ع اِ) بالای مجلس . طرف بالا : مرا با خویشتن در صدر بنشاند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 142).سخن چون منش پیش خواندم بفخربصدر اندر آمد ز صف النعال . ناصرخس