اوشلغتنامه دهخدااوش . (اِخ ) شهری است به ماوراءالنهر. (لغت نامه ٔاوبهی ). ولایتی است بفرغانه مابین سمرقند و چین . (برهان ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). گروهی از محدثان بدین شهر م
آوشواژهنامه آزادآب پاک و زلال آب گونه - پاک و زلال صاف - روشن - پاک آوش یک کلمه ی کوردی که از دو بخش آو که به معنی آب و بَش به معنی سهم می باشد گرفته شده که میشود کسی که آب پخ
اوش و بوشلغتنامه دهخدااوش و بوش . [ اَ ش ُ ب َ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) تبختر و خودنمایی و خودآرایی و کر و فر، و بوش در این لغت از اتباع است . (آنندراج ) (هفت قلزم ) (ناظم الاطباء) (ب
اوش و بوشلغتنامه دهخدااوش و بوش . [ اَ ش ُ ب َ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) تبختر و خودنمایی و خودآرایی و کر و فر، و بوش در این لغت از اتباع است . (آنندراج ) (هفت قلزم ) (ناظم الاطباء) (ب
اوشیلغتنامه دهخدااوشی . [ اَ ] (ص نسبی ) منسوب است به اوش که از بلاد معروف فرغانه است . (از انساب سمعانی ). رجوع به اوش شود.
اوشاندنلغتنامه دهخدااوشاندن . [ اَ دَ ] (مص ) افشاندن و پراکندن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). رجوع به افشاندن شود.