اوستاملغتنامه دهخدااوستام . (اِ) استام . یراق زین و لگام اسب . (برهان ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (انجمن آرا) : چون برآهختی ز تن شرم ای پسریافتی دیبا واسب و اوستام . ناصرخسرو. || ستون و عمود. || پشتی و حامی . (ناظم الاطباء). || امین
اوستامفرهنگ فارسی عمید۱. = ستام۲. اعتماد: ◻︎ بهافزای خوانند او را به نام / هم از نام و کردار و هم اوستام (ابوشکور: مجمعالفرس: اوستام).۳. (صفت) معتمد؛ معتبر.
اوستیملغتنامه دهخدااوستیم . (اِ) آستین جامه . (برهان ) (هفت قلزم ) (انجمن آرا) (آنندراج ). آستین . || چرکی که از زخم می پالاید و خون . (ناظم الاطباء). خون و ریمی باشد که از جراحت میرود. (برهان ) (هفت قلزم ) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ).
یهرلغتنامه دهخدایهر. [ ی َ هََ ] (ترکی ،اِ) زین برگ و ساز اسب . اوستام . (یادداشت مؤلف ).- یهرپوش ؛ زین پوش . زین پوش اسب . (یادداشت مؤلف ).
اوستانلغتنامه دهخدااوستان . (اِ) آستانه ٔ درخانه . (ناظم الاطباء). آستانه . (هفت قلزم ). || ساخت و یراق زین . یراق زین . || لگام اسب . (ناظم الاطباء) (هفت قلزم ). لجام اسب . (برهان ). || مردم معتبر. (ناظم الاطباء). مردم امین و معتمد. (هفت قلزم ) (برهان ). رجوع به اوستام شود.
برآهختنلغتنامه دهخدابرآهختن . [ ب َ هَِ ت َ ] (مص مرکب ) مخفف برآهیختن . برکشیدن باشد مطلقا. (برهان ) (آنندراج ). آختن : برآهخت پس تیغ تیز از نیام بغرید چون شیر و برگفت نام . فردوسی .چون برآهختی ز تن شرم ای پسریافتی دیبا و اسب و ا
ستاملغتنامه دهخداستام . [ س ِ ] (اِ) ساخت و یراق زین اسب مطلقاً، لجام و سرافسار محلی بزر و نقره . (برهان ).ساخت زین یعنی لجام و یراق زین اسب محلی بزر و نقره . (انجمن آرا). ساخت مرکب . (رشیدی ). زیوری است که به اسب تعلق دارد. (غیاث ). استام . اوستام : بر اسبی نشانده
استاملغتنامه دهخدااستام . [اُ ] (اِ) ستام . (جهانگیری ). اوستام . ساخت . زین و یراق اسپ از طلا و نقره . (برهان ) (سروری ) : نکورنگ اسبان با سیم و زربه استامها در نشانده گهر. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 1504