اوساواژهنامه آزاداُوسا = اُوسّا یعنی استاد آن وقت ، آن هنگام (osa) نام روستایی در شهرستان میاندورود استان مازندران
hushدیکشنری انگلیسی به فارسیدلم برات تنگ شده، ارام، باغبانی، فش، خموشی، صدا در نیاوردن، مخفی نگاه داشتن، ارام شدن، ارامش دادن، خاموش کردن
چماقلولغتنامه دهخداچماقلو. [ ُچ ] (اِخ )صاحب مجمع الفصحاء نویسد: «مردی از اهل بارفروش بوده ، چماقی بدوش می نهاده و راه می پیموده و طبع شعری هم داشته است که این شعر نمونه ٔ ذوق اوس
خاتونلغتنامه دهخداخاتون . (اِخ ) دختر قطب الدین شاه بود که در 690 هَ . ق . برادر خود را که فرمانروا بود کشت و بر سریر حکومت بنشست . این رباعی از اوست :بس غصه که از چشمه ٔ نوش تو
خادملغتنامه دهخداخادم . [ دِ ] (اِخ ) مولوی خادم حسین خان صدرالصدور کانپوربن مولوی عبدالقادرخان ، اصلش از قصبه ٔ جایس من اعمال دارالسلطنه ٔ لکنهو است . از دودمان اهل سنت آن قصبه
تاج الدینلغتنامه دهخداتاج الدین . [ جُدْ دی ] (اِخ ) (شیخ ...) ابن زکریابن سلطان هندی نقشبندی ، از بزرگان طریقت نقشبندی . در نامه ٔ دانشوران آمده : شیخ تاج الدین ابن زکریابن سلطان عث
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبیدبن ناصح بن بلنجر نحوی دیلمی کوفی مکنی به أبوجعفر و معروف به ابوعصیدة. وی اصلاً از مردم دیلم است از موالی بنی هاشم ، او از واقدی