اورکلغتنامه دهخدااورک . [ ] (اِخ ) تیره ای از طایفه ٔ ممزائی ایل چهارلنگ بختیاری . (جغرافیای سیاسی کیهان ).
اورکلغتنامه دهخدااورک . [ ] (اِخ ) طایفه ای از طوایف دیناری هفت لنگ . (جغرافیای سیاسی کیهان ). این طایفه دارای شعب زیر است : خواجه ، زنگی ، قلعه سروی ، غلام موزرموئی ، کشی خالی
اورکلغتنامه دهخدااورک . [ اَ رَ ] (اِ) آورک . ریسمانی که در شاخ درخت و مانند آن آویزند و کودکان در ایام عید نوروز در آن نشسته درهوا آیند و روند کنند. (از ناظم الاطباء) (برهان )
اورکلغتنامه دهخدااورک . [ اَ رَ ] (ع ص ) بزرگ سرین . (مهذب الاسماء). مرد بزرگ ران . (ناظم الاطباء). مرد بزرگ برسوی ران . مؤنث آن ورکاء. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
آورکلغتنامه دهخداآورک . [ وَ رَ ](اِ) تاب . اَورک . و آن طنابی است دو سوی آن بر بالائی استوار کرده که بر آن نشسته در هوا آیند و روند.
آورکفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهریسمانی که دو طرف آن را به جای بلند ببندند و در وسط آن بنشینند و به جلو و عقب حرکت کنند؛ بادپیچ؛ تاب.
اورکارلغتنامه دهخدااورکار. (اِ) این کلمه در تاریخ قم مرادف با تره بار از قبیل خیار و خربزه و غیره بکار رفته و در فرهنگهای موجود دیده نشد : به قم سبزه و اورکار از مثل پیاز و گندنا