آبخوارهلغتنامه دهخداآبخواره . [ خوا / خا رَ / رِ ] (اِ مرکب ) ظروف سفالینه که در آن آب یا شراب آشامند. آنچه که در آن آب توان خورد از سبو و جز آن : همه آبخواره بینی که ز ما کنندمستی
آبخوارهفرهنگ انتشارات معین(خا ر ِ) (ص فا.اِمر.) 1 - هر ظرفی که بتوان در آن آب یا شراب خورد. 2 - آشامندة آب .
ساغرلغتنامه دهخداساغر. [ غ َ ] (اِ) پیاله . (شرفنامه ٔ منیری ). (رشیدی ). آوند شراب که آن را ساتگی و ساتگین و ساتگینی نیز گویند. (شرفنامه ٔ منیری ). پیاله ٔ شراب . (جهانگیری ) (
خوارلغتنامه دهخداخوار. [ خوا /خا ] (ص ، اِ، ق ) ذلیل . زبون . بدبخت . (منتهی الارب ) (از برهان قاطع) (از آنندراج ) (از انجمن آرای ناصری ) . مقابل عزیز : که دشمن اگرچه بود خوار و
آبخوارهلغتنامه دهخداآبخواره . [ خوا / خا رَ / رِ ] (اِ مرکب ) ظروف سفالینه که در آن آب یا شراب آشامند. آنچه که در آن آب توان خورد از سبو و جز آن : همه آبخواره بینی که ز ما کنندمستی
نمک خوردنلغتنامه دهخدانمک خوردن . [ ن َ م َ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) هم نمک شدن . مهمان شدن . (حاشیه ٔ وحید بر خسرو و شیرین نظامی ). هم غذا شدن : مرا پیوند اوخواری نیرزدنمک خوردن
آبخوریلغتنامه دهخداآبخوری . [ خوَ / خ ُ ] (اِ مرکب ) ظرف آب خوردن . مشربه . آبخواره . آبخور. || شارب (موی سبلت ). || نوعی از دهنه ٔ اسب که هنگام آب دادن بر دهان او زنند.