اواخرلغتنامه دهخدااواخر. [ اَ خ ِ ] (ع اِ) ج ِ آخرة. (ناظم الاطباء). || ج ِ آخر. (آنندراج ). || ج ِ اخیر. (از ناظم الاطباء) (آنندراج ).
پیردارovermature treeواژههای مصوب فرهنگستاندرختی در اواخر عمر طبیعی خود که شادابی و سلامت آن رو به زوال است
عمرولغتنامه دهخداعمرو. [ ع َم ْرْ ] (اِخ ) ابن عثمان ، مکنی به ابوبشر و ملقب به سیبویه . امام نحویان و اولین کسی بود که علم نحو را گسترش داد. وی بسال 148 هَ .ق . در یکی از قرای
عمرلغتنامه دهخداعمر. [ ع ُ ] (ع اِ) زندگانی . (منتهی الارب ) (دهار). حیات . (اقرب الموارد). زیست . زندگی . مدت حیات و زندگانی : چرا عمر کرکس دوصد سال ویحک نماند فزونتر ز سالی پ
خان ازبکلغتنامه دهخداخان ازبک . [ ن ِ اُ ب َ ] (اِخ ) یکی از پادشاهان ازبک است که در اواخر عمر سلطان ابوسعید بهادر از آلوس اردوی طلایی قصد حمله بمملکت او کرد و او برای مجادله لشکر آ