عمليدیکشنری عربی به فارسیشدني , عملي , امکان پذير , ميسر , ممکن , محتمل , عمل کردني , قابل علا ج و درمان , قابل اجرا , صورت پذير , عبور کردني , کابردي , بکار خور , اهل عمل , کارکن , قاب
این کارهلغتنامه دهخدااین کاره . [ رَ/ رِ ] (ص نسبی ) اهل عمل . اهل کار. ظاهراً بیشتر درموقعی استعمال شود که بخواهند صلاحیت شخصی را برای کار و شغلی برسانند. (فرهنگ فارسی معین ) : ز م
هاکوللغتنامه دهخداهاکول . (اِ) از جمله سمیات است و آن را مرگ موش گویند و به عربی تراب الهالک و سم الفار خوانند، و اهل عمل آن را زرنیخ سفید نامند. (برهان ). سم الفار ومرگ موش که ز
تعدیل اوللغتنامه دهخداتعدیل اول . [ ت َ ل ِ اَوْ وَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آن را اختلاف اول هم نامند چه نخستین تفاوتی است که یافت شود و آن تعدیل مفرد نیز خوانده شود بسبب انفرادش ا