اهل ردهلغتنامه دهخدااهل رده . [ اَ ل ِ رِدْ دَ / دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کسانی که از دین برگشتند بعد وفات رسول (ص ). (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی ) (آنندراج ). کسانی که پس از مرگ
الردهلغتنامه دهخداالرده . [ اَ ل َ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مشگین خاوری بخش مرکزی شهرستان مشگین شهر، که در 28 هزارگزی خاور مشگین شهر و 3 هزارگزی شوسه ٔ مشگین شهر -اردبیل قرا
اصطفن الراهبلغتنامه دهخدااصطفن الراهب . [ اِ طَ ف َ نِرْ را هَِ ] (اِخ ) او را میخائیل نیز می گفته اند. او بموصل در نمازخانه ٔ ترسایان بود و گویند وی بعمل اکسیر تام رسیده بود. پس از مرگ
لطفی الراهبلغتنامه دهخدالطفی الراهب . [ ل ُ فِرْ را هَِ ] (اِخ ) لطف اﷲ افندی الموظف بنظارةالمالیة. اوراست : فلسفة الاخلاق و العلوم . (معجم المطبوعات ج 2).
سرجس الراهبلغتنامه دهخداسرجس الراهب . [ ] (اِخ ) او راست کتابی در صفت کیمیا. رجوع به فهرست ابن الندیم و امتاع الاسماع ص 8 شود.
ردهلغتنامه دهخدارده . [ رَدْ دَ / دِ ] (از ع ، اِ) ناسزا و دشنام . (ناظم الاطباء). ناسزا. (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). || (اِمص ) کفر و زندقه . (لغت محلی شوشت
ردةلغتنامه دهخداردة. [ رِدْ دَ ] (ع اِمص ) برگشتگی از دین و جز آن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). اسم است از ارتداد. (از اقرب الموارد). اسم مصدر ارتداد بکسر راء است
اهلفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. شایسته؛ سزاوار.۲. (اسم) خانواده.۳. (اسم) فامیل؛ افراد خانواده و عشیره؛ قوموخویش؛ خاندان.۴. (اسم) کسانی که در یک جا اقامت دارند.۵. (اسم) وابسته؛ علاقهمند؛
اهللغتنامه دهخدااهل . [ اَ ] (ع ص ، اِ) شایسته و سزاوار. (مؤید الفضلاء) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). گویند: هو اهل لکذا. واحد و جمع در آن یکسان است . ج ، اهلون و اهالی و آها
پاتارنلغتنامه دهخداپاتارن . [ رَ ] (اِخ ) نامی است که در قرون وسطی در اروپا خاصه در ایتالیای شمالی به اعضاء فرق مخالفین کلیسا و اهل ردّه میدادند.