مدخندیکشنری عربی به فارسیاهل دخانيات , اهل دود , دود دهنده ميوه وگوشت وامثال ان , وسيله اي که توليد دودکند , واگن يا اتاق مخصوص استعمال دخانيات
اهللغتنامه دهخدااهل . [ اَ ] (ع ص ، اِ) شایسته و سزاوار. (مؤید الفضلاء) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). گویند: هو اهل لکذا. واحد و جمع در آن یکسان است . ج ، اهلون و اهالی و آها
دودلغتنامه دهخدادود. (اِ) جسمی بخارشکل شبیه به ابر که از اجسام در حین احتراق متصاعد می گردد. (ناظم الاطباء). جسمی تیره و بخاری شکل و شبیه ابر که به سبب سوختن اشیاء پدید آید و ب