انگیختهلغتنامه دهخداانگیخته .[ اَ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) جنبانیده . (آنندراج ). || بلندشده . (ناظم الاطباء). افراخته شده . (ناظم الاطباء). بر پا شده : پسر دانست که دل آویخته ٔ اوست و
انگیخته شدهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار فردی؛ عام شده، القایی، تشویقی، مصنوعی، ایجادشده، منتجه فعال الهام شده، ملهم تهییجشده، افسونشده تسلیمشده انگیخته، برانگیخته ◄ راغب، معتقد، گرسنه
انگیخته بودن / شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار فردی؛ عام گیخته بودن / شدن هیجانزده بودن راغب بودن، باور داشتن قانعشدن، تسلیم شدن، پذیرفتن، تأیید کردن قابل تحریک بودن، مستعد بودن، خاریدن
خاک انگیختهلغتنامه دهخداخاک انگیخته . [ اَ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) مراد از کره ٔ زمین . (غیاث اللغات ).
انگیخته شدهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار فردی؛ عام شده، القایی، تشویقی، مصنوعی، ایجادشده، منتجه فعال الهام شده، ملهم تهییجشده، افسونشده تسلیمشده انگیخته، برانگیخته ◄ راغب، معتقد، گرسنه
خاک انگیختهلغتنامه دهخداخاک انگیخته . [ اَ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) مراد از کره ٔ زمین . (غیاث اللغات ).
دل انگیختهلغتنامه دهخدادل انگیخته . [ دِ اَ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) مضطرب . پریشان . || مشتاق : به خون ریختن شد دل انگیخته ز خون چنان بیگنه ریخته .نظامی .
فغان انگیختهلغتنامه دهخدافغان انگیخته .[ ف َ اَ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ، ق مرکب ) ناله کنان . فریادکنان . در حال فغان و زاری کردن . با اینکه لفظاً نعت مفعولی است به معنی فاعلی بکار رفته
جدول انگیختهلغتنامه دهخداجدول انگیخته . [ ج َدْ وَاَ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) جدول روان کرده : فلک زان خط جدول انگیخته سواد حبش را ورق ریخته .نظامی .