انگشتوانهلغتنامه دهخداانگشتوانه . [ اَ گ ُ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب )مطلق زهگیر. (آنندراج ). || حلقه ای که در هنگام تیرانداختن بر انگشت نر نهند. (ناظم الاطباء) : جنگی صعب ببود چنانکه بر
انگشتوانهفرهنگ انتشارات معین(اَ گُ نِ) (اِمر.) انگشتانه ، قالب فلزی که به هنگام تیراندازی یا دوختن بر انگشت شَست می گذارند.
انگشتانهلغتنامه دهخداانگشتانه . [ اَ گ ُ ن َ / ن ِ ] (اِ) آلت فلزی یا غیرفلزی کوچک و مجوف که در هنگام دوختن انگشت را در آن گذارند تا از اثر فرورفتن سوزن محفوظ ماند. (ناظم الاطباء).
ختیعهلغتنامه دهخداختیعه . [ خ َ ع َ ] (ع اِ) انگشتوانه تیراندازان از چرم . (دهار).زهگیر. چله گیر و آن انگشتانه ای است از پوست که تیراندازان انگشت نر (= ابهام ) در آن کنند. (یاددا
مرشقةلغتنامه دهخدامرشقة. [ م ِ ش َ ق َ ] (ع اِ) انگشتوانه ٔ درزی . (دهار). انگشتوانه . (المرقاة ص 80).
تلیلغتنامه دهخداتلی . [ ت ُ ] (اِ) دست افزار و دست افزاردان سرتراشان و حجامان باشد. (برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج )(ناظم الاطباء) (از فرهنگ رشیدی ) (از شرفنامه ٔ منیری ).
انگشتانهلغتنامه دهخداانگشتانه . [ اَ گ ُ ن َ / ن ِ ] (اِ) آلت فلزی یا غیرفلزی کوچک و مجوف که در هنگام دوختن انگشت را در آن گذارند تا از اثر فرورفتن سوزن محفوظ ماند. (ناظم الاطباء).
انگشتهلغتنامه دهخداانگشته . [ اَ گ ُ ت َ / ت ِ ] (اِ) انگشته و مذری و پنج انگشت ، افزاری که برزگران دانه و کاه را بدان بباد بر دهند تا از هم جدا شود. (لغت فرس اسدی چ دبیرسیاقی ص 7