انگزلغتنامه دهخداانگز. [ اَ گ َ ] (اِخ ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان با 320 تن سکنه . آب آن از زه آب رودخانه ٔ محلی و محصول آن غلات ، حبوب و لبنیات است . (از فرهنگ ج
انگزلغتنامه دهخداانگز. [ اَ گ ُ ] (اِ) بیلی که با آن زمین را هموار سازند. (از برهان قاطع) (از هفت قلزم ) (از آنندراج ) (از انجمن آرا). غلیج . و رجوع به انگژ و انگزک و انگژک و غل
انگزلغتنامه دهخداانگز. [ اَ گ ُ ](اِخ ) دهی است از بخش ویسیان شهرستان خرم آباد با 200 تن سکنه . آب آن از چشمه سار و محصول آن غلات ، حبوب ، لبنیات و پشم است . (از فرهنگ جغرافیایی
انگزدلغتنامه دهخداانگزد. [ اَ گ ُ زَ ] (اِ) انگوزه . انگژد: از سیستان جامه های فرش افتد بر کردار طبری و زیلوها بر کردار جهرمی و خرمای خشک و انگزد. (حدود العالم ). و رجوع به انگژد
انگزکلغتنامه دهخداانگزک . [ اَ گ ُ زَ ] (اِ) آلتی سرکج از آهن که فیلبانان فیل رابدان بهر طرف که خواهند برند. (از برهان قاطع) (از هفت قلزم ) (از آنندراج ). کجک . (آنندراج ). || مص
انگزهلغتنامه دهخداانگزه . [ اَ گ ُ زَ / زِ ] (اِ) حلتیت . حلتیث . حلتیت المنتن . انقوزه . و آن شیره ٔ ساق گلپر باشد که چون افیون از خشخاش به تیغ زدن حاصل کنند. (یادداشت مؤلف ).
انگزکلغتنامه دهخداانگزک . [ اَ گ ُ زَ ] (اِ) آلتی سرکج از آهن که فیلبانان فیل رابدان بهر طرف که خواهند برند. (از برهان قاطع) (از هفت قلزم ) (از آنندراج ). کجک . (آنندراج ). || مص
انگزدلغتنامه دهخداانگزد. [ اَ گ ُ زَ ] (اِ) انگوزه . انگژد: از سیستان جامه های فرش افتد بر کردار طبری و زیلوها بر کردار جهرمی و خرمای خشک و انگزد. (حدود العالم ). و رجوع به انگژد
انگزهلغتنامه دهخداانگزه . [ اَ گ ُ زَ / زِ ] (اِ) حلتیت . حلتیث . حلتیت المنتن . انقوزه . و آن شیره ٔ ساق گلپر باشد که چون افیون از خشخاش به تیغ زدن حاصل کنند. (یادداشت مؤلف ).
غلیجلغتنامه دهخداغلیج . [ غ َ ] (اِ) انگز. (از فرهنگ اسدی ) (فرهنگ اوبهی ). بیلی که با آن زمین را هموار کنند. رجوع به انگز شود : چون غلیجی که بند برکند (کذا؟)کیست چون تو فژاگن و
حلیتلغتنامه دهخداحلیت . [ ح ِل ْ ل ] (ع اِ) انغوزه . (ناظم الاطباء).انگزه . (آنندراج ). انکژه . (مهذب الاسماء). انگوزه و آن صمغ درخت انجدان است . انگژد. (زمخشری ). انقوزه .