انولغتنامه دهخداانو. [ اِن ْوْ ] (ع اِ) هنگام . (مهذب الاسماء). زمان . (ناظم الاطباء). || ساعتی از شب . (آنندراج ) (منتهی الارب ). || قسمتی از زمان مانند یکساعت گویند: مضی انو من اللیل . (ناظم الاطباء). ج ، آناء. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (مهذب الاسماء). || نیمه ٔ شب یا قریب ب
انوواژهنامه آزاد(غرب ایران؛ کرمانشاه و ایلام و ...) اَنو؛ پس. این کلمه از اوستا گرفته شده است؛ برای مثال، شخصی به شخص دیگر می گوید:«انو بابا و مامان کو؟» یعنی پس بابا و مامان کجا هستند؟
پیانولغتنامه دهخداپیانو. [ ن ُ ] (ایتالیائی ، اِ) نام یکی از آلات موسیقی . نام دستگاهی که بدان نوازند. از ذوات الاوتار است و اوتار آن فلزی است .
حنولغتنامه دهخداحنو. [ ] (اِخ ) (یوم الَ ...) جنگی است مر بکررا بر تغلب و در آن باره اعشی گفته است : بعینیک یوم الحنو اذ صحبتهم . رجوع به مجمع الامثال میدانی شود.
حنولغتنامه دهخداحنو. [ ح َن ْوْ ] (ع مص ) کج کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خم دادن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی ). || کوژ کردن پشت را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || پیچیدن دست را و دو تا کردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ||
حنولغتنامه دهخداحنو. [ ح َن ْوْ / ح ِن ْوْ ] (ع اِ) خم دار و کج از هر چیزی خواه از بدن آدمی مانند استخوانهای ابرو و ریش و پهلو و خواه از غیر آن مانند پشته ٔ زمین و ریگ توده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || هر چوب کج که در پالان خرد یا در پالان بزرگ است .
انوالغتنامه دهخداانوا. [ اَن ْ ] (از عربی ، اِ) انواء : ز بس بدایع چون بوستان پر از انوارز بس جواهر چون آسمان پر از انوا. مسعودسعد.شکوفه ها همه انوای باغ گردون است که چون پدیدشدند افتتاح کرد سما. مسعودسعد.
انواءلغتنامه دهخداانواء. [ اَن ْ ] (ع اِ) ج ِنَوء، منزل های ماه . (مهذب الاسماء). ستاره ٔ مایل بغروب یا آن طالع است و آن منزلی است قمر را از منازل بیست وهشت . (آنندراج ). مجادیح السماء، انواء آسمان و نوء غروب کردن منزلی از منازل ماه و طلوع کردن منزلی دیگر مقابل آن . (منتهی الارب ): و توالت الا
انواءلغتنامه دهخداانواء. [ اِن ْ ] (ع مص ) افکندن هسته ٔ خرما از دهان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دانه های خرما انداختن از دهان . (آنندراج ). هسته بیوکندن . (تاج المصادر بیهقی ). || دور شدن . || بسیارسفر گردیدن . || روا کردن حاجت را. || کلان گردانیدن فربهی شتر را. (منتهی الارب )(ناظم الاط
انواحلغتنامه دهخداانواح . [ اَن ْ ](ع اِ) ج ِ نائحة. (منتهی الارب ) (آنندراج ). به معنی زن نوحه کننده . (آنندراج ). رجوع به نائحة شود. || ج ِ نائح . (ناظم الاطباء). رجوع به نائح شود.
انوالغتنامه دهخداانوا. [ اَن ْ ] (از عربی ، اِ) انواء : ز بس بدایع چون بوستان پر از انوارز بس جواهر چون آسمان پر از انوا. مسعودسعد.شکوفه ها همه انوای باغ گردون است که چون پدیدشدند افتتاح کرد سما. مسعودسعد.
انواءلغتنامه دهخداانواء. [ اَن ْ ] (ع اِ) ج ِنَوء، منزل های ماه . (مهذب الاسماء). ستاره ٔ مایل بغروب یا آن طالع است و آن منزلی است قمر را از منازل بیست وهشت . (آنندراج ). مجادیح السماء، انواء آسمان و نوء غروب کردن منزلی از منازل ماه و طلوع کردن منزلی دیگر مقابل آن . (منتهی الارب ): و توالت الا
انواءلغتنامه دهخداانواء. [ اِن ْ ] (ع مص ) افکندن هسته ٔ خرما از دهان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دانه های خرما انداختن از دهان . (آنندراج ). هسته بیوکندن . (تاج المصادر بیهقی ). || دور شدن . || بسیارسفر گردیدن . || روا کردن حاجت را. || کلان گردانیدن فربهی شتر را. (منتهی الارب )(ناظم الاط
انواحلغتنامه دهخداانواح . [ اَن ْ ](ع اِ) ج ِ نائحة. (منتهی الارب ) (آنندراج ). به معنی زن نوحه کننده . (آنندراج ). رجوع به نائحة شود. || ج ِ نائح . (ناظم الاطباء). رجوع به نائح شود.
دانولغتنامه دهخدادانو. [ ن َ وَ ] (اِخ ) نام جنسی از ساکنان روحانی زمین و آسمان بر حسب آنچه در باج پران آمده است . (ماللهند بیرونی ص 114 و 118 و 124).
دزبانولغتنامه دهخدادزبانو. [ دِ ] (اِ مرکب ) بانوی دز. ملکه ٔ دز. ملکه ٔ قلعه و حصار : لیلی نه که لعبت حصاری دزبانوی قلعه ٔ عماری . نظامی .او در آن دز چو بانوی سقلاب هیچ دزبانو آن ندیده به خواب . نظامی .
دژبانولغتنامه دهخدادژبانو. [ دِ ] (اِ مرکب ) بانوی دژ. خاتون دژ : چو گل بودم ملک بانوی سقلاب کنون دژبانوی شیشه م چو گلاب . نظامی .دژبانوی من بدین سبیل است دژبانی من بدین دلیل است .نظامی .
دوزانولغتنامه دهخدادوزانو. [ دُ ] (اِ مرکب ، ص مرکب ، ق مرکب ) قسمی نشستن و آن را ایرانیان از عرب و عرب از شتر آموخته است . براکاء. بروکاء. (از یادداشت مؤلف ). نشستن آنچنان که ساقها در زیر رانها قرار گیرد و این نوع نشستن ادب راست ، مقابل چهارزانو و مربع نشستن . رجوع به چهارزانو و مربع نشستن شو
پیانولغتنامه دهخداپیانو. [ ن ُ ] (ایتالیائی ، اِ) نام یکی از آلات موسیقی . نام دستگاهی که بدان نوازند. از ذوات الاوتار است و اوتار آن فلزی است .