انمشلغتنامه دهخداانمش . [ اَ م َ ] (ع ص ) از رنگهای اسب است . اگر رنگ اشیم با سپیدی متعادل گردد و نقطه های کوچکی از هردو رنگ در آن پدید آید انمش نامیده میشود. (صبح الاعشی ج 2 ص
انمشاشلغتنامه دهخداانمشاش . [ اِ م ِ ] (ع مص ) دریافتن و حاصل کردن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
enmeshدیکشنری انگلیسی به فارسیانمش، گیر انداختن، در شبکه نهادن، در دام نهادن، گرفتار کردن، بدام انداختن، گرفتار مخمصه کردن
انمشاشلغتنامه دهخداانمشاش . [ اِ م ِ ] (ع مص ) دریافتن و حاصل کردن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
نمشاءلغتنامه دهخدانمشاء. [ ن َ ] (ع ص ) دارای نَمَش . تأنیث انمش . (از اقرب الموارد). رجوع به انمش و نَمَش شود.
انماشلغتنامه دهخداانماش . [ اِ ] (ع مص ) سخن چیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). || افساد کردن : انمش بینهم ؛ ای افسد. (از المنجد).