پیانولغتنامه دهخداپیانو. [ ن ُ ] (ایتالیائی ، اِ) نام یکی از آلات موسیقی . نام دستگاهی که بدان نوازند. از ذوات الاوتار است و اوتار آن فلزی است .
حنفلغتنامه دهخداحنف . [ ح َ ] (ع مص ) میل کردن . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). کژ قرار دادن پا. (از اقرب الموارد).
حنفلغتنامه دهخداحنف . [ ح َ ن َ ] (ع اِمص ) استقامت و راستی دین . || کژی پای ، چنانکه سر انگشتهای پا سوی یکدیگر سپرد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). حنف از عیوب خلقی اسب است و هوان یکون حافراً یدیه مکبوبین الی داخل . (صبح الاعشی ج 1 ص <span class=
حنولغتنامه دهخداحنو. [ ] (اِخ ) (یوم الَ ...) جنگی است مر بکررا بر تغلب و در آن باره اعشی گفته است : بعینیک یوم الحنو اذ صحبتهم . رجوع به مجمع الامثال میدانی شود.
حنولغتنامه دهخداحنو. [ ح َن ْوْ ] (ع مص ) کج کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خم دادن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی ). || کوژ کردن پشت را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || پیچیدن دست را و دو تا کردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ||
خنثی کردندیکشنری فارسی به عربیابطل , احبط , الغاء , انف (فعل ماض) , انکار , تعديل , تعويض , صد , محايد , مقعد المجذف , ورق القصدير ، إحباطٌ
انفلغتنامه دهخداانف . [ اَ ] (ع اِ) بینی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (ترجمان القرآن جرجانی ) (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات ). منخر. (از اقرب الموارد). معطس . دماغ . (یادداشت مؤلف ). ج ، آناف ، اُنوف ، آنُف (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد
انفلغتنامه دهخداانف . [ اَ ] (ع مص ) زدن بینی کسی را. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بر بینی زدن . || به بینی رسیدن آب و جز آن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ): انفه الماء؛ رسید آب تا بینی او در حوض و جوی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || پاسپر کردن شتران مرغزا
انفلغتنامه دهخداانف . [ اَ ن َ ] (ع مص ) ننگ داشتن از چیزی . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ننگ داشتن . (تاج المصادربیهقی ) (مصادر زوزنی ). استنکاف . (از اقرب الموارد).ننگ و عار داشتن . (آنندراج ): ما رأیت احمی انفاً من فلان ؛ یعنی با ننگ تر از فلان ندیدم . || باردار شدن زن و رغبت نکردن
انفلغتنامه دهخداانف . [ اَن ِ ] (ع ص ) بعیر انف ؛ شتر دردمندبینی از چوبک مهار.(ناظم الاطباء). اشتری که بینیش درد کند از برس . (مهذب الاسماء). آنکه بینی او درد کند. (یادداشت مؤلف ). || ذَئِر. ذائر. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به ذائر شود. || (ق زمان ) اکنون : قال انفاً؛ گفت اکنون . (از منتهی ال
انفلغتنامه دهخداانف . [ اُ ن ُ ] (ع اِ) رفتار نیکو. || آتیک من ذی انف ؛ می آیم ترا از پیش ، کماتقول من ذی قَبَل . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). اِفعل ذاک من ذی انف ؛ از سرنو بکن این کار را. (یادداشت مؤلف ). || (ص ) روضة انف ؛ مرغزار ستور نارسیده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اق
خانفلغتنامه دهخداخانف . [ ن َ / ن ِ ] (ع ص )بینی برکشنده از تکبر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (تاج العروس ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || شتر که سرگرداند سوی سوار در دویدن : «جمل خانف ».(منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ).
خرانفلغتنامه دهخداخرانف . [ خ َ ن ِ ] (ع اِ) ج ِ خرنفة. (از منتهی الارب ). رجوع به خرنقة در این لغت نامه شود.
خرانفلغتنامه دهخداخرانف . [ خ ُ ن ِ ] (ع ص ) دراز و طویل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
حکةالانفلغتنامه دهخداحکةالانف . [ ح ِک ْ ک َ تُل ْ اَ ] (ع اِ مرکب ) سوزش که در بینی پدید آید با استنشاق هوای سرد و جز آن . حکه ٔ دماغ . رجوع به حکة و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود.
چانفلغتنامه دهخداچانف . [ ] (اِخ ) یکی از دهستانهای پنجگانه ٔبخش بمپور شهرستان ایرانشهر که در جنوب بمپور واقع شده و از شمال بدهستان مرکزی ، از خاور به کوهان سرباز از جنوب به بخش قصرقند و نیکشهر از شهرستان چاه بهار و از باختر بدهستان لاشار محدود میباشد. منطقه ای است کوهستانی و مالاریائی که هوا