انفصاللغتنامه دهخداانفصال . [ اِ ف ِ ] (ع مص ) جدا شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). انقطاع . ضد اتصال . (از اقرب الموارد). جدا واشدن . (تاج المصادر بیهقی ).- انفصال عظم ؛ تفرق اتصال استخوانی از استخوانی که بدو ملتصق است بی شکستن چون تفرق زندین . (یادد
انفصالدیکشنری فارسی به انگلیسیdetachment, discontinuity, disunion, separateness, separation, severance
انفصالیفرهنگ فارسی معین( ~.) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - منصوب به انفصال ، برکنار شده : کارمند انفصالی . 2 - جدا شده : بخش انفصالی .
انفصالیفرهنگ فارسی معین( ~.) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - منصوب به انفصال ، برکنار شده : کارمند انفصالی . 2 - جدا شده : بخش انفصالی .