انفاذلغتنامه دهخداانفاذ. [ اِ ] (ع مص ) تیر و جز آن بر چیزی گذرانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بفرستادن تیر و جز آن . (تاج المصادر بیهقی ). شمشیر و خنجر
انفاذفرهنگ انتشارات معین( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - اجرا کردن فرمان . 2 - امضای عهد نمودن . 3 - فرستادن .
انفازلغتنامه دهخداانفاز. [ اِ ] (ع مص ) تیر بر ناخن گردانیدن تاکجی از راستی معلوم گردد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). تیر بر ناخن بگردانیدن . (تا
انفاضلغتنامه دهخداانفاض .[ اِ ] (ع مص ) بچه دادن شتر. || درویش گردیدن قوم و مردن ستور آنها و سپری شدن توشه یا سپری گردانیدن آن را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اق
انفاذ داشتنلغتنامه دهخداانفاذ داشتن . [ اِ ت َ ] (مص مرکب ) ارسال داشتن . فرستادن . (فرهنگ فارسی معین ).
آنفاًلغتنامه دهخداآنفاً. [ ن ِ فَن ْ ] (ع ق ) الاَّن . اکنون . (مهذب الاسماء). هم اکنون . دیگربار. پیش ترک از. اخیراً. سالفاً. اندکی پیش .
انفاذ داشتنلغتنامه دهخداانفاذ داشتن . [ اِ ت َ ] (مص مرکب ) ارسال داشتن . فرستادن . (فرهنگ فارسی معین ).
اصرادلغتنامه دهخدااصراد. [ اِ ] (ع مص ) اصراد تیرانداز تیر را؛ انفاذ کردن آنرا. گذراندن آنرا.(از اقرب الموارد) (از المنجد) (قطر المحیط). درگذرانیدن تیر را. (منتهی الارب ) (آنندرا
اتاواتلغتنامه دهخدااتاوات . [ اِ ] (ع اِ) ج ِ اِتاوَه : حق انعام آن دولت فراموش کرد و در انفاذ وظایف حمول و اتاوات به حضرت بخارا تقاعد و ابطا نمود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). در اکتس
تجویزلغتنامه دهخداتجویز.[ ت َج ْ ] (ع مص ) روا داشتن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (زوزنی ) (آنندراج ). روا داشتن رای کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). انفاذ. (اقرب الموارد)