انعفارلغتنامه دهخداانعفار. [ اِ ع ِ] (ع مص ) خا»آلوده شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء)(تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || بر خاک غلتیدن . (منته
اعفارلغتنامه دهخدااعفار. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ عُفر، بمعنی مرد دلیر چست و شاطر و سطبر درشت اندام و توانا و شب هفتم و هشتم و نهم ماه . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). ج ِ عُفر، بمعن
انجفارینیلغتنامه دهخداانجفارینی . [ اَ ج ُ ] (ص نسبی ) منسوب است به انجفارین و آن دهی از سواد بخارا است و از آنجاست ابوحفص عمربن جرین ادیب . (از انساب سمعانی ورق 50 ب ).
انسفارلغتنامه دهخداانسفار. [ اِ س ِ ] (ع مص ) برهنه شدن سر شخص از موی . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). واشدن پیش سر از موی . (تاج المصادر بیهقی
انضفارلغتنامه دهخداانضفار. [ اِ ض ِ ] (ع مص ) بهم درپیچیدن دو کوه یا دو رسن . (از منتهی الارب ). بهم درپیچیدن دو رسن . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بهم درپیچیدن دو کوه . (آنن
انعفاسلغتنامه دهخداانعفاس . [ اِ ع ِ] (ع مص ) آلوده گردیدن به خاک . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). انعفار. (از اقرب الموارد).
خاک آلود شدنلغتنامه دهخداخاک آلود شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) گرد و خاک به کسی یا چیزی نشستن . انعفار. (زوزنی ). اِعتِفار. (مهذب الاسماء). تَتَرﱡب . تَرَب . رَغم . (اقرب الموارد).
خاک آلود گردیدنلغتنامه دهخداخاک آلود گردیدن . [ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) خاک آلود شدن . رجوع به خاک آلود شدن شود. تَعَفﱡر. اِعتِفار اِنعِفار. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (تاج العروس ) (الم
خاک آلوده شدنلغتنامه دهخداخاک آلوده شدن . [ دَ / دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ل ) به خاک آغشته شدن . انعفار. (تاج المصادر بیهقی ). تَتَرﱡب . (تاج المصادر بیهقی ). رجوع به خاک آلود شدن شود.
منعفرلغتنامه دهخدامنعفر. [ م ُ ع َ ف ِ ] (ع ص ) خاک آلوده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). به خاک آلوده شده و در خاک غلتیده شده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انعفار