انساندیکشنری عربی به فارسیانساني , وابسته بانسان , داراي خوي انساني , فاني , فناپذير , از بين رونده , مردني , مرگ اور , مهلک , مرگبار , کشنده , خونين , مخرب , انسان
پریماتواژهنامه آزادانسان واره؛ انسان ریخت؛ انسانِ نخستین؛ راسته ای از پستانداران که میلیون ها سال پیش می زیسته اند و گفته می شود که انسان ِ کنونی تکامل یافته ی آن هاست.
گونة وارداتیintroduced speciesواژههای مصوب فرهنگستانگونهای که بهطور طبیعی در یک ناحیه پدیدار نشده بلکه اغلب بهواسطة انسان وارد آن ناحیه شده است و بومی آنجا به شمار نمیرود
جوارحلغتنامه دهخداجوارح . [ ج َ رِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ جارحة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). اندامها. اندام مردم که بدان کار کنند. دست و پا و دیگر اعضای آدمی . (غیاث اللغات ) (آنندر
کپهلغتنامه دهخداکپه . [ ک ُپ ْ پ َ / پ ِ ] (اِ) مرضی است سوداوی که آن را به پارسی کریون گویند اصل آن گر است که به عربی جرب گویند و کپه را معرب کرده قوبه خوانند. (آنندراج ).- کپ
طاهرزادهلغتنامه دهخداطاهرزاده . [ هَِ دَ ] (اِخ ) میرزاعلی اکبر صابر (تولد 1278 وفات 1321 هَ . ق .). وی یکی از شعرای توانا و بزرگ شروان است ، و در قرن سیزدهم هجری در شهر شماخه تولدی